دکتر جواد عینی پور

دانشیار روان شناسی تربیتی- عضو هیئت علمی

دکتر جواد عینی پور

دانشیار روان شناسی تربیتی- عضو هیئت علمی

دکتر جواد عینی پور


رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا

نشانی کانال ها
eitaa.com/drjavadeynypour
t.me/dreynypour
-------------------------------
نشانی رایانامه: j.eynypour@gmail.com

استناد دهی: عینی پور، جواد و هاشمی، نظام. (1401). روان شناسی پلیسی و مدیریت هیجان. تهران: دانشگاه علوم انتظامی

 

مایر و همکاران(2016) هفت اصل اساسی برای هوش هیجانی مطرح نمودند:

  1. هوش هیجانی نوعی توانایی ذهنی است

مانند اغلب روانشناسان، هوش را به عنوان توانایی برای انجام استدلال انتزاعی مورد توجه قرار می‌دهیم: درک معانی، درک شباهت‌ها و تفاوت‌های بین دو مفهوم، تدوین یک تعمیم قدرتمند و درک نامناسب بودن یک تعمیم به دلیل شرایط متفاوت( کارول[1]، ۱۹۹۳؛ گاتفردسون[2]، 1997) . ما همچنین توافق می‌کنیم که هوش را می‌توان به عنوان یک سیستم توانایی‌های ذهنی در نظر گرفت (دترمن[3]، ۱۹۸۲ ). با توجه به چگونگی استدلال مردم در مورد احساسات افرادی دارای هوش هیجانی( الف ) احساسات را به دقت ادراک می‌کنند، ( ب ) احساسات و معانی احساسی را درک می‌کنند و ( پ ) احساسات خود و دیگران را مدیریت می‌کنند (مایر و سالوی[4]، 1997).

  1. هوش هیجانی به بهترین شکل به عنوان یک توانایی سنجیده می‌شود

 اساس تفکر ما این است که هوش‌ها به بهترین وجه به عنوان توانایی‌ها سنجیده می‌شوند - با طرح مسائلی که برای حل آنها برای افراد ایجاد می‌شود، و بررسی الگوهای حاصل از پاسخ‌های صحیح (کارول، 1993؛ مایر و همکاران، 2012). منظور از پاسخ‌های صحیح، آن‌هایی هستند که خبرگان در حوزه حل مسئله شناسایی می‌کنند. بهترین پاسخ‌ها برای یک سؤال را می‌توان با مراجعه به آثار مرجع، تشکیل گروهی از کارشناسان، یا برای دسته‌های معینی از مسائل بحث برانگیزتر با اجماع عمومی بین آزمون گیرندگان تشخیص داد(، لگری[5] و همکاران، 2005؛ مک کان و رابرت[6]، 2008؛ مایر و همکاران، 2003).

ذکر این نکته ضروری است که افراد در برآورد سطح هوش خود ضعیف هستند - چه هوش عمومی یا هوش هیجانی (براکت[7] و همکاران، 2006؛ پاولهوس[8] و همکاران، 1998). از آنجایی که افراد در باره اینکه حل مسئله خوب مستلزم چیست، آگاهی ندارند، توانایی‌های خود را بر اساس مبانی دیگری تخمین می‌زنند؛ اینها شامل ترکیبی از اعتماد به نفس عمومی، عزت نفس، سوء برداشت از استدلال موفق و تفکر آرزویی است. این ویژگی‌های غیرفکری، این ویژگی‌های غیرفکری، اثرات غیرمرتبط ساختاری را به توانایی‌های خود تخمینی افراد می‌افزایند و قضاوت‌های آن‌ها را به‌عنوان شاخصی از توانایی‌های واقعی‌شان نامعتبر می‌سازند(کمیته مشترک، 2014).

  1. حل هوشمندانه مسئله با رفتار هوشمندانه مطابقت ندارد

ما معتقدیم که بین هوش و رفتار تفاوت معناداری وجود دارد. رفتار یک فرد بیانی از شخصیت آن فرد در یک زمینه اجتماعی معین است (میشل[9]، 2009). شخصیت یک فرد شامل انگیزه‌ها و عواطف، سبک‌های اجتماعی، خودآگاهی و خودکنترلی است که همه اینها جدای از هوش به ثبات رفتار کمک می‌کنند. از میان پنج ویژگی شخصیتی بزرگ، برون گرایی، موافق بودن و وظیفه‌شناسی با هوش عمومی تقریباً همبستگی صفر دارند. روان رنجوری با هوش رابطه‌ای منفی(15/0-) و گشودگی با آن رابطه مثبت(3/0) دارد(دی یانگ[10]، 2011). این پنج ویژگی بزرگ با هوش هیجانی همبستگی‌های مشابهی را نشان می‌دهند(ژوزف و نیومن[11]، 2010): روان رنجورخویی(17/0)، گشودگی(18/0)، برون گرایی و وظیفه‌شناسی بین 12/0 تا 15/0) و موافق بودن(25/0).  این همبستگی‌ها نشان دهنده استقلال نسبی هوش‌‌ها از سبک‌های اجتماعی-عاطفی است. این نتایج، آنچه را که مشاهدات روزمره نشان می‌دهد تأیید می‌کنند: افراد با ثبات عاطفی، برون‌گرا و وظیفه‌شناس ممکن است از نظر هیجانی باهوش باشند یا نباشند. به طور مشابه، یک فرد ممکن است هوش تحلیلی بالایی داشته باشد اما آن را به کار نگیرد که این امر شکاف بین توانایی و موفقیت را نشان می‌دهد (داک ورث[12] و همکاران، 2012؛ گریون[13] و همکاران، 2009). آزمون‌های هوش تمایل دارند تا توانش[14] را از عملکرد معمولی رفتار روزمره اندازه‌گیری کنند اما بسیاری از افراد با سطح هوش بالا ممکن است توانایی خود را زمانی که مفید باشد به کار نبرند (اکرمن و کانفر[15]، 2004). به این دلایل، پیش‌بینی رفتار هوشمندانه افراد از روی هوش همراه با پیچیدگی‌ها و ضعف در هر مورد خاص است(آیدوک و میشل[16]، 2002؛ استرنبرگ[17]، 2004). در عین حال، افراد باهوش هیجانی بالاتر، در برخی از امور عملکردی دارند که از عملکرد افراد دارای هوش هیجانی کمتر، متفاوت است. آنها روابط بین فردی بهتری هم در زندگی روزمره خود و هم در محل کار دارند که پژوهش زیادی آن را تایید می‌کنند (فرناندز-بروکال و اکسترمرا[18]، 2016؛ ایزارد[19] و همکاران، 2001؛ کریم و ویز[20]، 2010؛ لوپس[21]، 2016؛ مایر و همکاران، 2008؛ ناتانسون[22] و همکاران، 2016؛ رابرتز[23] و همکاران، 2006؛ راسن و کرانزلر[24]، 2009؛ ترنتاکوستا[25] و همکاران، 2006). اگرچه هوش‌ها برخی از پیامدهای رفتاری بلندمدت را پیش‌بینی می‌کنند، پیش‌بینی هر رفتار فردی به دلیل سایر متغیرهای شخصیتی و اجتماعی درگیر، مملو از عدم قطعیت است (فاندر[26]، 2001؛ میشل، 2009).

  1.  محتوای آزمون (حوزه حل مسئله درگیر)  باید به‌عنوان پیش‌شرطی برای اندازه‌گیری توانایی‌های ذهنی انسان به وضوح مشخص شود.

تعیین محتوای منطقه

برای اندازه گیری هوش هیجانی خوب، آزمون­ها باید از درون­مایه­ها نمونه برداری کنند ؛ محتوای آزمون باید حوزه حل مسئله را پوشش دهد (کمیته مشترک، 2014). آزمون هوش کلامی باید از طیف وسیعی از مسائل کلامی نمونه برداری کند تا توانایی حل مسئله آزمون شونده را در حوزه کلامی ارزیابی کند. بنابراین سازندگان آزمون باید حوزه های کلیدی حل مسئله کلامی مورد نیاز را پوشش دهند؛ مانند درک واژگان، درک جملات، و سایر مهارت های مشابه. آنها دامنه کاربرد آن آزمون را تعریف می کند.

درون­مایه با توانایی متفاوت است.

هنگامی که محتوای آزمون مشخص شد، می توان از آزمون برای شناسایی توانایی های ذهنی افراد استفاده کرد. توانایی حل مسئله افراد با برآورد همبستگی پاسخ هایی که به آیتم های آزمون می دهند، منعکس می شود. توانایی‌های افراد زمانی آشکار می‌شود که گروهی از نمرات در موارد آزمون با هم در میان گروهی از افراد بالا و پایین می‌روند. توجه داشته باشید که توانایی های ذهنی اندازه گیری شده توسط آزمون تا حدی از ماهیت مسائلی که باید حل شوند، مستقل هستند. یعنی توانایی‌های یک فرد لزوماً به طور مستقیم با انواع مختلف محتوا در یک حوزه موضوعی مطابقت ندارد و این موضوعی است که در اصل بعدی بیشتر بررسی می‌کنیم.

5. آزمون های معتبر دارای درون­مایه­های کاملاً مشخصی هستند که توانایی های ذهنی مربوط به انسان را نشان می دهند.

افراد توانایی های استدلال خود را حین حلّ مسئله در یک حوزه ممستقیماً بر روی محتوای آزمون ترسیم نمی شوند؛ توانایی هایی که افراد برای حل مسائل استفاده می کنند، مستقل از ساختار درون­مایه­ها وجود دارند. در زمینه هوش، در آزمون دانش شفاهی ممکن است از فرد سؤال­هایی در مورد قطعه­های غیرداستانی، داستان، شعر و نظایر آن بپرسید. با وجود تنوع مطالب، افراد فقط از یک هوش کلامی برای درک همه آنها استفاده می کنند. از سوی دیگر، مهارت شناسایی آنچه در یک تصویر گم شده است و مهارت چرخاندن یک شی در فضا (در ذهن ما) ممکن است بر اساس همان درک بصری باشد. با این حال، شناسایی بخش گمشده یک تصویر اساساً مبتنی بر هوش ادراکی- سازمانی است در حالی که وظیفه چرخش شی عمدتاً بر توانایی فضایی استوار است و این توانایی‌های ذهنی متمایز هستند(وای[1] و همکاران، 2009). در مورد هوش هیجانی هم نیاز داریم حل مشکل عاطفی و هم توانایی هایی که افراد برای حل آن مشکلات به کار می گیرند - که دو موضوع متفاوت هستند- را به طور دقیق توصیف کنیم (کمیته مشترک، 2014).

 

 مستقیماً بر روی محتوای آزمون ترسیم نمی شوند؛ توانایی هایی که افراد برای حل مسائل استفاده می کنند، مستقل از ساختار درون­مایه­ها وجود دارند. در زمینه هوش، در آزمون دانش شفاهی ممکن است از فرد سؤال­هایی در مورد قطعه­های غیرداستانی، داستان، شعر و نظایر آن بپرسید. با وجود تنوع مطالب، افراد فقط از یک هوش کلامی برای درک همه آنها استفاده می کنند. از سوی دیگر، مهارت شناسایی آنچه در یک تصویر گم شده است و مهارت چرخاندن یک شی در فضا (در ذهن ما) ممکن است بر اساس همان درک بصری باشد. با این حال، شناسایی بخش گمشده یک تصویر اساساً مبتنی بر هوش ادراکی- سازمانی است در حالی که وظیفه چرخش شی عمدتاً بر توانایی فضایی استوار است و این توانایی‌های ذهنی متمایز هستند(وای[1] و همکاران، 2009). در مورد هوش هیجانی هم نیاز داریم حل مشکل عاطفی و هم توانایی هایی که افراد برای حل آن مشکلات به کار می گیرند - که دو موضوع متفاوت هستند- را به طور دقیق توصیف کنیم (کمیته مشترک، 2014).

مستقیماً بر روی محتوای آزمون ترسیم نمی شوند؛ توانایی هایی که افراد برای حل مسائل استفاده می کنند، مستقل از ساختار درون­مایه­ها وجود دارند. در زمینه هوش، در آزمون دانش شفاهی ممکن است از فرد سؤال­هایی در مورد قطعه­های غیرداستانی، داستان، شعر و نظایر آن بپرسید. با وجود تنوع مطالب، افراد فقط از یک هوش کلامی برای درک همه آنها استفاده می کنند. از سوی دیگر، مهارت شناسایی آنچه در یک تصویر گم شده است و مهارت چرخاندن یک شی در فضا (در ذهن ما) ممکن است بر اساس همان درک بصری باشد. با این حال، شناسایی بخش گمشده یک تصویر اساساً مبتنی بر هوش ادراکی- سازمانی است در حالی که وظیفه چرخش شی عمدتاً بر توانایی فضایی استوار است و این توانایی‌های ذهنی متمایز هستند(وای[27] و همکاران، 2009). در مورد هوش هیجانی هم نیاز داریم حل مشکل عاطفی و هم توانایی هایی که افراد برای حل آن مشکلات به کار می گیرند - که دو موضوع متفاوت هستند- را به طور دقیق توصیف کنیم (کمیته مشترک، 2014).

  1. هوش هیجانی یک هوش گسترده است

ما هوش هیجانی را یک هوش «گسترده» می بینیم. مفهوم هوش گسترده از دیدگاه سلسله مراتبی هوش که اغلب به عنوان کتل- هورن-کارول یا "مدل سه لایه" نامیده می شود پدیدار می شود (مک گرو[28]، 2009). در این مدل، هوش عمومی یا g در بالای سلسله مراتب قرار دارد و در طبقه دوم به مجموعه‌ای از هشت تا 15 هوش گسترده تقسیم می‌شود(فلانگان[29] و همکاران، 2000؛ مک گرو، 2009). این مدل بر اساس کاوش‌های تحلیلی عاملی در مورد چگونگی ارتباط توانایی‌های ذهنی با یکدیگر است. چنین تحلیل‌هایی نشان می‌دهد که تفکر انسان را می‌توان به‌طور ثمربخش به حوزه‌هایی مانند استدلال سیال، درک- دانش (شبیه به هوش کلامی)، پردازش دیداری- فضایی، حافظه کاری، ذخیره‌سازی و بازیابی طولانی‌مدت و سرعت بازیابی تقسیم کرد. مدل سه لایه همچنین در پایین ترین سطح خود توانایی های ذهنی خاص تری را شامل می شود. به عنوان مثال، هوش گسترده، "درک- دانش" شامل توانایی خاص برای درک واژگان و دانش عمومی در مورد جهان است. هوش های گسترده در زیر طبقه­هایی قرار می گیرند (مک گرو، 2009؛ اشنایدر و نیومن[30]، 2015). یک دسته از هوش های گسترده، ظرفیت های عملکردی اساسی مغز مانند سرعت پردازش ذهنی و دامنه حافظه فعال را منعکس می کند. دسته دوم از هوش های گسترده شامل اعضایی است که با سیستم حسی که با آن ارتباط دارند شناسایی می شوند، از جمله هوش شنوایی و هوش لامسه/فیزیکی. دیگران ممکن است دانش موضوعی مانند هوش کلامی را منعکس کنند. توانایی‌های ذهنی در اواخر نوجوانی و بزرگسالی ممکن است توسط فعالیت‌ها و علایق آموزشی برای شکل‌گیری دانش خاص حوزه‌ای مانند ریاضیات، علوم، یا دولت و تاریخ، به صورت «مجتمع‌های استعداد» در آمده و تقویت شوند (آکرمن و هگستاد[31]، 1997؛ رولفوس و آکرمن[32]، 1999). هوش هیجانی با چنین توصیفاتی از یک هوش گسترده مطابقت دارد.

مک کان[33] و همکاران(2014) با استفاده از تحلیل عاملی تاییدی دریافت که هوش هیجانی نشان داده شده با سه شاخه از چهار شاخه مدل هوش هیجانی مایر و همکاران(2002) -که به اختصار MSCEIT نامیده می شود- را به خوبی می توان در میان سایر هوش های گسترده شناخته شده در مدل دو لایه ای کاتل-هورن-کارول قرار داد. هم­چنین، لگری[34] و همکاران (2014) همچنین توانستند هر چهار شاخه  مدل هوش هیجانی مایر و همکاران را در چارچوب مدل کتل-هورن-کارول قرار دهند..

  1. هوش هیجانی عضوی از طبقه هوش های گسترده متمرکز بر پردازش اطلاعات داغ است.

ما معتقدیم که هوش های گسترده - به ویژه آنهایی که با درون­مایه­های خویش تعریف می شوند - می توانند به مجموعه های داغ و سرد تقسیم شوند. هوش های سرد، آنهایی هستند که با دانش نسبتاً غیرشخصی مانند هوش گزاره ای کلامی، توانایی های ریاضی و هوش دیداری-فضایی سر و کار دارند. ما هوش داغ را شامل استدلال با اطلاعات معنی دار برای یک فرد می‌دانیم؛ مسائلی که ممکن است دل ما را خنک کند یا خون ما را به جوش بیاورد. مردم از این هوش های داغ برای مدیریت آنچه برایشان بیشترین اهمیت را دارد، استفاده می کنند: حس پذیرش اجتماعی، انسجام هویت و آسودگی عاطفی. عدم موفقیت مکرر در استدلال خوب در این بخش­ها، منجر به درد روانی می شود که - در سطوح شدید - در همان مراکز مغزی که درد فیزیکی را پردازش می کنند، پردازش می شود (ایزنبرگر[35]، 2015). با این حال، افراد با تفکر روشن در مورد احساسات، شخصیت و گروه‌های اجتماعی، بهتر می‌توانند پیامدهای اعمال خود و رفتار افراد اطرافشان را ارزیابی ، با آن مقابله و یا آن را پیش‌بینی کنند. هوش هیجانی در این دسته قرار می گیرد زیرا احساسات پاسخ های سازماندهی شده ای هستند که شامل تغییرات فیزیکی، تجربیات احساسی، شناخت ها و برنامه های عملی - همه با مولفه های ارزیابی قوی- می شوند(ایزارد[36]، 2010).

هوش اجتماعی یکی دیگر از اعضای این دسته است(کانزلمن[37]، 2013؛ ویس و سوب[38]، 2007). هوش اجتماعی «داغ» است زیرا پذیرش اجتماعی به گونه بنیادی برای ما مهم است. در میان جانداران اجتماعی، طرد گروهی منبع درد اولیه است (باومیستر و لیری[39]، 1995). در نهایت، هوش شخصی هوشی در مورد شخصیت عضو جدید پیشنهادی این گروه است(مایر، 2008، 2014؛ مایر و دیگران، 2012). هوش شخصی یک هوش داغ است زیرا احساس[40] ما از خود- از رضایت از خود و غرور در جنبه مثبت گرفته تا خود بیزاری و افکار خودکشی و عمل در جنبه منفی - منبع اصلی لذت و درد درونی است (فروید[41]، 1962؛ گرینوالد[42]، 1980)

 

به­روزرسانی های مدل هوش هیجانی مایر و همکاران(2016)

 

به روز رسانی 1. مدل چهار شاخه ای شامل نمونه های بیشتری از حل مسئله نسبت به قبل است.

به روز رسانی 2: توانایی های ذهنی درگیر در هوش هیجانی هنوز مشخص است.

به روز رسانی 3. هوش هیجانی یک هوش گسترده و داغ است و نیاز به مقایسه با هوش شخصی و اجتماعی دارد.

به روز رسانی 4: هوش هیجانی را می توان در میان سایر هوش های داغ قرار داد

به روز رسانی 5: هوش هیجانی از اشکال خاصی برای حل مسئله استفاده می کند    

 

شاخه

نوع استدلال

مدیریت هیجان­ها

، مدیریت کردن احساسات دیگران به طور مؤثر برای دستیابی به نتیجه دلخواه

مدیریت کردن احساسات خود به طور مؤثر برای دستیابی به نتیجه دلخواه

ارزیابی استراتژی ها برای حفظ، کاهش یا تشدید یک پاسخ عاطفی

زیر نظر گرفتن واکنش های عاطفی برای تعیین معقول بودن آنها

درگیر شدن با با هیجان­ها در صورت مفید بودن و در غیر اینصورت جدا شدن از آن­ها

باز بودن در صورت نیاز نسبت به احساسات خوشایند و ناخوشایند و اطلاعاتی که آنها منتقل می کنند

فهم هیجان­ها

شناختن تفاوت های فرهنگی در ارزیابی احساسات

درک اینکه ممکن است شخص در آینده یا تحت شرایط خاص چه احساسی داشته باشد (پیش بینی مؤثر)

آگاه بودن از انتقال احتمالی بین احساسات مانند خشم به رضایت

درک احساسات پیچیده و مختلط

تفاوت قائل شدن بین حالات و احساسات

ارزیابی موقعیت هایی که احتمالاً باعث برانگیختن احساسات می شوند

تعیین پیشایند، معانی و پیامدهای عواطف

برچسب زدن به احساسات و تشخیص روابط بین آنها

تسهیل اندیشه با استفاده از هیجان­ها

انتخاب مشکلات بر اساس اینکه چگونه وضعیت عاطفی مداوم فرد، ممکن است شناخت را تسهیل کند

استفاده از نوسانات خلقی برای ایجاد دیدگاه های شناختی مختلف

اولویت بندی تفکر  با توجه به احساس فعلی

ایجاد احساسات به عنوان وسیله ای برای ارتباط با تجربیات شخص دیگر

ایجاد احساسات به عنوان کمکی برای قضاوت و حافظه

تشخیص هیجان­ها

شناسایی عبارات احساسی فریبنده یا غیر صادقانه

جداسازی عبارات احساسی دقیق در مقابل نادرست

درک اینکه چگونه احساسات بسته به زمینه و فرهنگ نشان داده می شوند

بیان احساسات به دقت در صورت تمایل

درک محتوای عاطفی در محیط، هنرهای تجسمی و موسیقی

درک احساسات افراد دیگر از طریق نشانه های صوتی، حالت چهره، زبان و رفتار آنها

شناسایی عواطف در حالات فیزیکی، احساسات و افکار خود

 

مختصات / نوع هوش

هوش هیجانی

هوش شخصی

هوش اجتماعی

تعریف مختصر

توانایی استدلال معتبر با احساسات و اطلاعات مربوط به احساسات و استفاده از احساسات برای تقویت فکر.

توانایی استدلال در مورد شخصیت- هم شخصیت خودمان و هم شخصیت دیگران - از جمله در مورد انگیزه ها و عواطف، افکار و دانش، برنامه ها و سبک های عمل، و آگاهی و خودکنترلی.

توانایی درک قوانین اجتماعی، آداب و رسوم و انتظارات، موقعیت های اجتماعی و محیط اجتماعی و تشخیص اعمال نفوذ و قدرت در سلسله مراتب اجتماعی؛ همچنین شامل درک روابط درون گروهی و بین گروهی است.

نواحی حل مسئله

شناسایی محتوای عاطفی در چهره ها، صداها و طرح ها و توانایی بیان دقیق احساسات.

تسهیل تفکر با استفاده از احساسات به عنوان ورودی های انگیزشی و اساسی

درک معنی احساسات و پیامدهای آنها را برای رفتار

مدیریت احساسات در خود و دیگران

شناسایی اطلاعات مربوط به شخصیت، از جمله درون نگری به احساسات خود و خواندن شخصیت از چهره ها.

شکل دادن مدل های شخصیتی شامل برچسب زدن به ویژگی ها در خود و دیگران و شناخت تفکر دفاعی.

هدایت انتخاب های شخصی با آگاهی درونی، از جمله کشف علایق شخصی و تصمیم گیری های مربوط به شخصیت.

تنظیم برنامه ها و اهداف، از جمله یافتن جهت و معنای رضایت بخش زندگی.

شناسایی عضویت های گروهی، روابط دوتایی بشناسید. درک روابط گروه بر اساس ویژگی­هایی مانند سن، جنسیت، قومیت، اجتماعی- اقتصادی

شناسایی تسلط اجتماعی و سایر پویایی های قدرت در میان گروه ها.

درک مشارکت کنندگان در روحیه، انسجام و انحلال گروه

درک چگونگی استفاده گروه ها از قدرت در میان یکدیگر

شناسیی و درک اعمال رهبری و قدرت گروهی

اهداف استدلال

دستیابی به حالات و تجربیات عاطفی مطلوب در خود و دیگران.

دستیابی به اهداف خودسازی، اقدام شخصی مؤثر و تعاملات مطلوب با دیگران

دستیابی به وضعیت عضویت در گروه های ترجیحی و تأثیرگذاری مطلوب بر شهرت گروه.

 

 

عناصر کلیدی

هوش هیجانی

هوش شخصی

 

موارد

مثال

موارد

مثال

چه چیزی باید حل شود؟

درک هیجان فرد

آیا رفیقی احساس غمگینی می کند؟

تشخیص احتمال رفتار کسی

آیا یک همکار در محل کار نسبت به یک همکار دیگر کینه توز است؟

واحدهای مورد شمول

بیان چهره ای هیجان

آیا لوچه فرد آویزان است؟

حالت روابط، موقعیت

همکار در ملأ عام به همکار فحش داد؟

تغییرهای وضعیتی

ایا جنبش رفیق کند شده است؟

رفتار

همکار نمی تواند اطلاعات مفید بالقوه را به همکار منتقل کند

قضاوت منطبق با خلق و خو

 

آیا رفیق نسبت به آینده بدبین و معترض است؟

ویژگی ها

آیا همکار به طور کلی برای سایر همکاران کمک کننده است؟

 

ارزیابی های موقعیتی

آیا رفیق روابطش با فرد محبوب قطع شده است؟

اصول موفقیت

آیا در اداره، اطلاعات می تواند تقویت شود؟

عملیات به کار گرفته شده

ترجمه بیان چهره ای به هیجان

آیا رفیق علائم چهره ای غمگینی دارد؟

ترجمه یک ویژگی به رفتار احتمالی

همکار معمولاً به یاد داشته است که اطلاعات را به اشتراک بگذارد

تشخیص اینکه فقدان باعث غمگینی است

آیا فقدان محبوب احتمال  ناراحتی اوست؟

شناسایی ویژگی ها و اهداف جایگزین

همکار می تواند بی دقت، انتقام جو یا فراموشکار باشد

دانستن اینکه یک هیجان با زمان تغییر می کند.

او احتمالاً با گذشت زمان خوشحال خواهد شد؟

ارزیابی دو هدف به خاطر تعارض بین آن دو

همکار اغلب دوست دارد کمک کننده باشد، اما الگوی رویدادها و اعمال با هدف انتقام جویی مطابقت دارد

راه حل های ممکن

اطلاعات همگرا به یک راه حل/پیش بینی "بهترین حدس" منجر می شود

بله، وضعیت و حالت چهره با این ایده که دوست غمگین است همگرا می شود

اطلاعات همگرا به یک راه حل/پیش بینی "بهترین حدس" منجر می شود

بله، همکار به دلیل توهین، نسبت به همکار انتقام جویانه عمل کرد

 

منابع:

 

Ackerman, P. L., & Heggestad, E. D. (1997). Intelligence, personality, and interests: Evidence for overlapping traits. Psychological Bulletin, 121(2), 219–245. https://doi:10.1037/0033–2909.121.2.219

Ackerman, P. L., & Kanfer, R. (2004). Cognitive, affective, and conative aspects of adult intellect within a typical and maximal performance framework. In D. Y. Dai & R. J. Sternberg (Eds.), Motivation, emotion, and cognition: Integrative perspectives on intellectual functioning and development (pp. 119–141). Mahwah, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.

Ayduk, O., & Mischel, W. (2002). When smart people behave stupidly: Reconciling inconsistencies in social-emotional intelligence. In R. J. Sternberg (Ed.), Why smart people can be so stupid (pp. 86–105). New Haven, CT: Yale University Press

Baumeister, R. F., & Leary, M. R. (1995). The need to belong: Desire for interpersonal attachments as a fundamental human motivation. Psychological Bulletin, 117(3), 497–529. https://doi:10.1037/0033–2909.117.3.497

Brackett, M. A., Rivers, S. E., Shiffman, S., Lerner, N., & Salovey, P. (2006). Relating emotional abilities to social functioning: A comparison of self-report and performance measures of emotional intelligence. Journal of Personality and Social Psychology, 91(4), 780–795. https://doi:10.1037/0022–3514.91.4.780

Carroll, J. B. (1993). Human cognitive abilities: A survey of factor-analytic studies. New York, NY: Cambridge University Press.

Conzelmann, K., Weis, S., & Süß, H. (2013). New findings about social intelligence: Development and application of the Magdeburg Test of Social Intelligence (MTSI). Journal of Individual Differences, 34(3),119–137. https://doi:10.1027/1614–0001/a000106

DeYoung, C. G. (2011). Intelligence and personality. In R. J. Sternberg & S. B. Kaufman (Eds.), The Cambridge handbook of intelligence (pp. 711–737). New York, NY: Cambridge University Press.

Duckworth, A. L., Quinn, P. D., & Tsukayama, E. (2012). What No Child Left Behind leaves behind: The roles of IQ and self-control in predicting standardized achievement test scores and report card grades. Journal of Educational Psychology, 104(2), 439–451. https://doi:10.1037/a0026280

Eisenberger, N. I. (2015). Social pain and the brain: Controversies, questions, and where to go from here. Annual Review of Psychology, 66, 601–629. https://doi:10.1146/annurev-psych-010213–115146

Fernández-Berrocal, P., & Extremera, N. (2016). Ability emotional intelligence, depression, and well-being. Emotion Review, 8, xxx–xxx.

Flanagan, D. P., McGrew, K. S., & Ortiz, S. O. (2000). The Wechsler Intelligence Scales and Gf-Gc theory: A contemporary approach to interpretation. Needham Heights, MA: Allyn & Bacon

Freud, S. (1962). Civilization and its discontents. New York, NY: W.W. Norton

Funder, D. C. (2001). Accuracy in personality judgment: Research and theory concerning an obvious question. In R. Hogan (Ed.), Personality psychology in the workplace (pp. 121–140). Washington, DC: American Psychological Association

Gottfredson, L. S. (1997). Mainstream science on intelligence: An editorial with 52 signatories, history and bibliography. Intelligence, 24(1),13–23. https://doi:10.1016/S0160–2896(97)90011–8 

Greenwald, A. G. (1980). The totalitarian ego: Fabrication and revision of personal history. American Psychologist, 35(7), 603–618. https://doi:10.1037/0003–066X.35.7.603

Greven, C. U., Harlaar, N., Kovas, Y., Chamorro-Premuzic, T., & Plomin, R. (2009). More than just IQ: School achievement is predicted by self-perceived abilities—but for genetic rather than environmental
reasons. Psychological Science, 20(6), 753–762.
https://doi:10.1111/j.1467–9280.2009.02366.x

Izard, C. E. (2010). The many meanings/aspects of emotion: Definitions, functions, activation, and regulation. Emotion Review, 2, 363–370. https://doi:10.1177/1754073910374661

Izard, C. E., Fine, S., Schultz, D., Mostow, A., Ackerman, B., & Youngstrom, E. (2001). Emotion knowledge as a predictor of social behavior and academic competence in children at risk. Psychological Science, 12(1), 18–23.

Joint Committee. (2014). Standards for educational and psychological testing. Washington, DC: American Psychological Association

Joseph, D. L., & Newman, D. A. (2010). Emotional intelligence: An integrative meta-analysis and cascading model. Journal of Applied Psychology, 95(1), 54–78. https://doi:10.1037/a0017286 

Karim, J., & Weisz, R. (2010). Cross-cultural research on the reliability and validity of the Mayer–Salovey–Caruso Emotional Intelligence Test (MSCEIT). Cross-Cultural Research: The Journal of Comparative Social Science, 44(4), 374–404. https://doi:10.1177/1069397110377603

Legree, P. J., Psotka, J., Tremble, T., & Bourne, D. R. (2005). Using consensus-based measurement to assess emotional intelligence. In R. Schulze & R. D. Roberts (Eds.), Emotional intelligence: An international handbook (pp. 155–179). Ashland, OH: Hogrefe & Huber.

Lopes, P. N. (2016). Emotional intelligence in organizations: Bridging research and practice. Emotion Review, 8, xxx-xxx.

MacCann, C., & Roberts, R. D. (2008). New paradigms for assessing emotional intelligence: Theory and data. Emotion, 8(4), 540–551. https://doi:10.1037/a0012746

MacCann, C., Joseph, D. L., Newman, D. A., & Roberts, R. D. (2014).
Emotional intelligence is a second-stratum factor of intelligence: Evidence from hierarchical and bifactor models. Emotion, 14, 358–374.

Mayer, J. D. (2008). Personal intelligence. Imagination, Cognition and Personality, 27(3), 209–232. https://doi:10.2190/IC.27.3.b

Mayer, J. D. (2014). Personal intelligence: The power of personality and how it shapes our lives. New York, NY: Scientific American/Farrar Strauss & Giroux

Mayer, J. D., & Salovey, P. (1997). What is emotional intelligence? In D. J. Sluyter (Ed.), Emotional development and emotional intelligence: Educational implications (pp. 3–34). New York, NY: Basic Books.

Mayer, J. D., Panter, A. T., & Caruso, D. R. (2012). Does personal intelligence exist? Evidence from a new ability-based measure. Journal of Personality Assessment, 94, 124–140. https://doi:10.1080/00223891.2011.646108

Mayer, J. D., Panter, A. T., & Caruso, D. R. (2012). Does personal intelligence exist? Evidence from a new ability-based measure. Journal of Personality Assessment, 94, 124–140. https://doi:10.1080/00223891.2011.646108

Mayer, J. D., Salovey, P., & Caruso, D. R. (2002). Mayer–Salovey–Caruso
Emotional Intelligence Test (MSCEIT) users manual
. Toronto, Canada: Multi-Health Systems

Mayer, J. D., Salovey, P., & Caruso, D. R. (2008). Emotional intelligence:
New ability or eclectic traits? American Psychologist, 63(6), 503–517.
https://doi:10.1037/0003–066X.63.6.503

Mayer, J. D., Salovey, P., Caruso, D. R., & Sitarenios, G. (2003). Measuring emotional intelligence with the MSCEIT V2.0. Emotion, 3(1), 97–105. https://doi:10.1037/1528–3542.3.1.97

McGrew, K. S. (2009). CHC theory and the Human Cognitive Abilities Project: Standing on the shoulders of the giants of psychometric intelligence research. Intelligence, 37(1), 1–10. https://doi:10.1016/j.intell.2008.08.004

Mischel, W. (2009). From personality and assessment (1968) to personality science, 2009. Journal of Research in Personality, 43(2), 282–290. https://doi:10.1016/j.jrp.2008.12.037

Nathanson, L., Rivers, S. E., Flynn, L. M., & Brackett, M. A. (2016). Creating emotionally intelligent schools with RULER. Emotion Review, 8, xxx–xxx

Paulhus, D. L., Lysy, D. C., & Yik, M. S. M. (1998). Self-report measures of intelligence: Are they useful as proxy IQ tests? Journal of Personality, 66(4), 525–554. https://doi:10.1111/1467–6494.00023

Roberts, R. D., Schulze, R., O’Brien, K., MacCann, C., Reid, J., & Maul, A. (2006). Exploring the validity of the Mayer–Salovey–Caruso Emotional Intelligence Test (MSCEIT) with established emotions measures. Emotion, 6(4), 663–669. https://doi:10.1037/1528–3542.6.4.663

Rolfhus, E. L., & Ackerman, P. L. (1999). Assessing individual differences in knowledge: Knowledge, intelligence, and related traits. Journal of Educational Psychology, 91(3), 511–526. https://doi:10.1037/0022–0663.91.3.511

Rossen, E., & Kranzler, J. H. (2009). Incremental validity of the Mayer– Salovey–Caruso Emotional Intelligence Test Version 2.0 (MSCEIT) after controlling for personality and intelligence. Journal of Research in Personality, 43, 60–65. https://doi:10.1016/j.jrp.2008.12.002

Schneider, W. J., & Newman, D. A. (2015). Intelligence is multidimensional: Theoretical review and implications of specific cognitive abilities. Human Resource Management Review, 25(1), 12–27.

Sternberg, R. J. (2004). Why smart people can be so foolish. European Psychologist, 9(3), 145–150. https://doi:10.1027/1016–9040.9.3.145

Trentacosta, C. J., Izard, C. E., Mostow, A. J., & Fine, S. E. (2006). Children’s emotional competence and attentional competence in early elementary school. School Psychology Quarterly, 21(2), 148–170. https://doi:10.1521/scpq.2006.21.2.148

Wai, J., Lubinski, D., & Benbow, C. P. (2009). Spatial ability for STEM domains: Aligning over 50 years of cumulative psychological knowledge solidifies its importance. Journal of Educational Psychology,
101, 817–835.

Weis, S., & Süß, H. (2007). Reviving the search for social intelligence – A multitrait-multimethod study of its structure and construct validity. Personality and Individual Differences, 42(1), 3–14. https://doi:10.1016/j. paid.2006.04.027

 

 

[1] carrol

[2] Gottfredson

[3] Detterman

[4] Mayer & Salovey

[5] Legree

[6] MacCann & Roberts

[7] Brackett

[8] Paulhus

[9] Mischel

[10] DeYoung

[11] Joseph & Newman

[12] Duckworth

[13] Greven

[14] potential

[15]  Kanfer & Ackerman

[16] Ayduk & Mischel

[17] Sternberg

[18] Fernández-Berrocal & Extremera

[19] Izard

[20] Karim & Weisz

[21] Lopes

[22] Nathanson

[23] Roberts

[24] Rossen & Kranzler

[25] Trentacosta

[26] Funder

[27] Wai

[28] McGrew

[29] Flanagan

[30] Schneider & Newman

[31] Ackerman & Heggestad

[32] Rolfhus & Ackerman

[33] Mac cann

[34] Legree

[35] Eisenberger

[36] Izard

[37] Conzelmann

[38]  Weis & Süß

[39] Baumeister & Leary

[40] Sense

[41] Freud

[42] Greenwald

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۲۷
دکتر جواد عینی پور

پیام ها  (۰)

هیچ پیامی هنوز ثبت نشده است

ارسال پیام

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی