دکتر جواد عینی پور

دانشیار روان شناسی تربیتی- عضو هیئت علمی

دکتر جواد عینی پور

دانشیار روان شناسی تربیتی- عضو هیئت علمی

دکتر جواد عینی پور


رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا

نشانی کانال ها
eitaa.com/drjavadeynypour
t.me/dreynypour
-------------------------------
نشانی رایانامه: j.eynypour@gmail.com

۴ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

همان‌طور که تجربه هیجان منفی مانند حرکت از نردبان به پایین می‌تواند موجب افسردگی و احساس‌های منفی دیگری گردد، هیجان مثبت مثل انگیزاننده‌ای قوی و قدرتمند باعث صعود از نردبان و در نتیجه رشد و بالندگی وی شوند. فردریکسون (2013) عقیده دارد نسبت هیجان‌های مثبت به هیجان منفی نشان دهنده بالندگی و رشدی است که فرد تجربه می‌کند.

 

به اعتقاد فردریکسون (2013) میزان مورد نیاز برای رشد و بالندگی در این تناسب 2/9 به 1 می‌باشد.

به‌عبارت‌دیگر، به ازای هر تجربه، رویداد، گفته و یا پندار هیجانی منفی باید سه تجربه، رویداد، گفته و یا پندار هیجانی مثبت داشته باشیم تا در زندگی پیش برویم و شکوفا شویم.

منبع

عینی پور، جواد و هاشمی، نظام. (1396). روان شناسی پلیس و مدیریت هیجان. انتشارات دانشگاه علوم انتظامی امین. تهران: ایران

1. تفکر همه یا هیچ

در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلاً سفید یا سیاه می‌بیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی‌چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آن‌ها را از مزایای آن امر محروم می‌کند. به‌طور مثال، عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلاً هیچ ماشینی را نمی‌خواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمت‌های زندگی دیده می‌شود. در مثالی دیگر پلیسی می‌گوید که اگر این لوازم و امکانات باشد، این کار را خواهم کرد. در مثال دیگر افسری که به کاهش وزن اقدام کرده باشد، پس از خوردن یک قاشق از ناهار چرب بگوید: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. وی ممکن است با این طرز تلقّی به‌قدری ناراحت شود که یک آن را تا به آخر نوش جان کند.

2. تعمیم مبالغه آمیز

افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می‌بینند. شدّت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدّتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقّی می‌کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می‌کند. افسری که به مأموریتی اعزام گردیده است و در حین مأموریت خودروئی به ماشین وی اصابت کند، با خود بگوید: چه بد شانس هستم، همیشه باید یک اتفاق بدی برای من بیفتد. شاید بتوان این‌طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار، نمی‌توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان جنبه‌های مثبتی را که از آن غافل است را  این‌طور بیان کرد که این پلیس هنوز از نعمتی برخوردار است که جای شکرش باقی است. از جمله عدم آسیب جسمانی وی که پس از تصادف که می‌تواند امری خوشحال‌کننده باشد.

3. فیلتر ذهنی

افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تأثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می‌بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می‌کنند و بقیه را فراموش می‌کنند. عدم توانایی در دیدن بخش‌های مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر می‌کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می‌کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق می‌شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه‌ای نه‌چندان جدّی در مقام انتقاد به شما می‌گوید. اگر روزهای طولانی در حالی که همه گفته‌های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش کنید و تحت تأثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می‌برید، به دام این خطای شناختی افتاده‌اید.

4. نتیجه‌گیری شتاب‌زده

در این خطای شناختی بی‌آنکه زمینه و دلیل محکم و قانع‌کننده‌ای وجود داشته باشد، نتیجه‌گیری شتاب‌زده می‌کنید. انواع نتیجه‌گیری شتاب‌زده عبارت‌اند از:

الف- ذهن‌خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه می‌گیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می‌کند.

ب- پیشگویی: پیش‌بینی می‌کنید که اوضاع برخلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هرگونه بررسی می‌گویید: «آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد». و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید: «هرگز بهبود نخواهم یافت».

5. درشت‌نمایی

در این خطا فرد از یک‌سو درباره اهمیت مسائل و شدّت اشتباه‌های خود مبالغه می‌کند و از سوی دیگر، اهمیت جنبه‌های مثبت زندگی را کمتر ازآنچه هست برآورد می‌کند. به دلیل اعتمادبه‌نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست‌کم می‌گیرند، در صورت انجام کاری خطا، این اشتباه خود را خیلی پررنگ‌تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می‌بیند. به‌طور مثال شخصی همکار قدیمی خود را می‌بیند و به او سلام می‌گوید، همکار قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی‌دهد. او از این مسئله ناراحت می‌شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می‌کند. این در حالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این‌قدر هم مهم نباشد ولی ساعت‌ها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می‌کند.

6. استدلال احساسی

افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می‌کنند که احساس‌های منفی ما لزوماً منعکس‌کننده واقعیت هستند. این نوع از خطای شناختی سبب می‌گردد که ما از واقعیات و حقیقت دور شویم. به‌طور مثال: «از سوار شدن بر موتور وحشت دارم، چون طی مسافت با موتور بسیار خطرناک است». «یا احساس گناه می‌کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می‌شود با من منصفانه برخورد نشده است». یا چون احساس حقارت می‌کنم، معنایش این است که فرد بدردنخوری هستم.

7. بایدها

در این نوع از خطای شناختی فرد انتظار دارد که اوضاع آن‌طور باشد که می‌خواهد و انتظار دارد. همیشه این انتظار محقق نمی‌شود و یا با درصد کمتری محقق می‌شود. به‌طور مثال پلیسی در هنگام توضیح برای مردم درباره یک مشکل با خود گفت: «نباید این‌همه اشتباه می‌کردم». آن‌قدر تحت تأثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. آن دسته از عبارت‌های «باید» دار که بر ضد شما به‌کاربرده می‌شوند، به احساس تقصیر و نومیدی منجر می‌گردند. امّا همین باورها، اگر متوجّه دیگران و یا جهان به‌طور کلّی شود منجر به خشم و دلسردی می‌گردد. مثال‌های دیگری از بایدها این است: او نباید این‌قدر سمج باشد. من نباید آن کمتر از دو ساعت ورزش کنم. مهم‌ترین مشکل این نوع خطای این است که تَمرُّد را در فرد بیشتر می‌کنند و کار درست بر عکس آن انجام می‌گیرد.

8. برچسب زدن

برچسب زدن شکل حادّ تفکر همه یا هیچ چیز است. به‌جای اینکه بگویید «اشتباه کردم»، به خود برچسب منفی می‌زنید: «من خنگ هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق»یا «اُسکُل»و غیره می‌زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، پلیس همیشه به یاد داشته باشد که صفات او با اشتباهی که می‌کند، دستخوش تغییر نمی‌شود. انسان عاقل و کارآمدی که اشتباه می‌کند به شکل اسکل و احمق در‌نمی‌آید. این برچسب‌ها، تجربه‌های بی‌خاصیتی هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و کمی عزت‌نفس می‌شوند. گاه برچسب متوجّه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می‌زند ممکن است او را خودبزرگ‌بین بنامید. بعد احساس می‌کنید مشکل به‌جای رفتار یا اندیشه بر سر شخصیت یا جوهر و ذات او متمرکز می‌گردد. درنتیجه او را به‌کلی بد قلمداد می‌کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی‌شود.

9. شخصی‌سازی و سرزنش

در این خطا، فرد خود را بی‌جهت مسئول حادثه‌ای قلمداد می‌کند که به‌هیچ‌وجه امکان کنترل آن را نداشته است. به‌طور وقتی فرماندهی شنید که یکی از نیروهایش در جایی به‌موقع حاضر نشده است با خود گفت این نشان می‌دهد که من فرمانده بدی هستم. این فرمانده باید به‌جای این فکر، در پی علّت دیر حاضر شدن او برمی‌آمد و خودش را که نقشی در مشکل به وجود آمده نداشت- به خاطر او سرزنش نمی‌کرد. شخصی‌سازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن می‌گردد. برخی‌ها هم عکس این کار را می‌کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می‌کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند؛ علت عدم ارتقای درجه من این است که همکارم مرا تخریب کرد.

 

مبنع:

عینی پور، جواد و هاشمی، نظام. (1396). روان شناسی پلیس و مدیریت هیجان. انتشارات دانشگاه علوم انتظامی امین. تهران: ایران. 

احساس ها  همواره از دیرباز جنبه مرموز و ناشناخته انسان بوده است. ما نوعًا دچار حالت های احساسی و هیجانی می شویم بدون اینکه بدانیم چه اتفاقی در درونمان در حال وقوع است. زندگی روزانه مان سرشار از این حالت های خوشایند و ناخوشایندی است که بدون تجربه آن‌ها، تعریف ما از خودمان و هویت مان میسّر نمی شود. از سوی دیگر، در بسیاری مواقع این ما نیستیم که آن‌ها را بوجود می آوریم بلکه تنها در معرض تجربه شان قرار می گیریم، لذا به همین دلیل تلاش در جهت شناخت این جنبه اسرار آمیز همواره جزو دغدغه های بنیادین انسان بوده است(خوراسگانی و کیانپور، 1388: 36). در این فصل به کلیات هیجان، تعریف هیجان، تفاوت هیجان و احساس و انواع هیجان‌ها و نقش هیجان‌ها در زندگی پرداخته خواهد شد و سپس به شناسائی هیجان‌ها، نظریه های هیجان، تمرین شناسائی هیجان‌ها پرداخته خواهد شد.

اصطلاح هیجان معمولاً مترادف با احساس به کار می رفت. امّا این دو با یکدیگر تفاوت دارند. اصطلاح هیجان از ریشه لاتین Emovere به معنی حرکت، تحریک و حالت تنش مشتق شده است. در لغت نامه آکسفورد این طور آمده است : هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه، هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج کننده. در لغت نامه مریام وبستر  نیز هیجان اینگونه تعریف شده است: واکنش روانی هشیارانه (مثل خشم یا ترس) که بصورت خصوصی و شخصی به صورت احساسی قوی معمولا به سوی موضوعی خاص هدایت می گردد و نوعاً با تغییرات رفتاری و فیزیولوژیکی همراه است.

تفاوت هیجان و احساس:

هیجان‌ها، محرک های قابل پیش بینی ای دارند، و به صورت عینی توسط جریان خون، فعالیت مغزی، ترشح هورمونی، ابرازهای چهره ای و یا حالت بدن قابل انداره گیری اند در حالیکه احساسات همتای ذهنی هیجان‌ها هستند، و بازتاب دهنده معانی و تحلیل هایی هستند که فرد از هیجان‌ها دارد. احساسات، معرِّف تجربه انتزاعی فرد، از هیجان‌ها هستند، به این معنی که آن‌ها نه در بخشی از بدن، بلکه در ذهن فرد اتفاق می افتند، و اغلب برای هر فرد منحصر به فرد هستند(مانستید، فریجدا، فیشر ،  2004).

در یک جمع بندی می توان هیجان و احساس را اینگونه تعریف کرد:

پاسخ آنی و خودکار فیزیولوژیک بدن نسبت به محرِّکهای بیرونی و درونی که این پاسخ پس از برداشت و معنابخشی و تفسیر مغز، احساس نامیده می‌شود(داماسیو ، (1999: 25)؛ موسکا ، 2000: 2).

به عنوان مثال:

فردی که دچار هیجان خشم می‌شود، ممکن است احساس نگرانی را در خود شکل دهد، در حالی که یک فرد زورگو در هنگام خشم، ممکن است احساس نیرومندی را در خود رشد دهد. بنابراین در میان افراد نامشابه، هیجان خشم برانگیزنده احساسات متفاوتی می تواند باشد. یا دو فردی را در نظر بگیرید که تحت شرایط استرس زای یکسانی قرار می گیرند، مانند از دست دادن حیوان خانگی خود، اما احساسات درونی آن‌ها که منجر به تصمیم گیری شان در جهت بر آمدن از آن شرایط می‌شود و به آن تجربه هیجانی، معنی می دهند، ممکن است متفاوت باشند، فردی ممکن است تا چند روز احساس ناراحتی کند، فردی دیگر ممکن است سریعاً حیوان جایگزینی انتخاب کند. در حالی که هیجان‌ها در همه ما ذاتی و مشترک هستند، معنی و تحلیلی که در ذهن به دست می آورند یعنی همان احساساتی که برمی انگیزند، به شدت شخصی و انفرادی هستند. احساسات بر اساس تجربیات و مزاج شخصی فرد شکل می گیرند، و با توجه به فرد و شرایط به شدت تغییر پذیرند، بنابرین راه های بسیار زیادی برای حس کردن یک هیجان وجود دارد.

بنابر آنچه که گفته شد احساس یعنی تفسیر ذهنی شخصی و خصوصی از یک واکنش هیجانی که در ما به وجود آمده است.احساس عبارت است از تجربه ذهنی و هشیار فرد از یک هیجان. احساس رو به درون دارد و و خصوصی است؛ مثلا وقتی می گوئیم«احساس می کنم که... » موضوع مورد نظر را در درون احساس می‌کنیم و به جز خودمان هیچکس از آن خبر ندارد(گنجی و گنجی، 1395).

اکثر نظریه پردازان روانشناسی هیجان در قرن 21 معتقدند که هیجان‌ها از سه مولفه تشکیل شده اند:

رفتاری ، ذهنی  و بدنی

مؤلفه رفتاری معمولاً به حالات چهره ای ناشی از هیجان‌ها اشاره دارد.

مؤلفه ذهنی به این اشاره دارد که در هر لحظه ای از زمان یا در واکنش به یک رویداد، چه احساسی در فرد به وجود می آید. به عنوان مثال وقتی افسری تشویق می‌شود در او احساس شادی و غرور و سبکبالی به وجود می آید و وقتی توبیخ می گردد احساس خشم، نگرانی یا خجالت در او پدید می آید.

مولفه بدنی به تغییراتی که در بدن ایجاد می‌شوند اشاره دارد. مثل تغییر در سیستم عصبی خودگردان. برای مثال وقتی افسری در حین انجام وظیفه ناگهان با سلاح سرد مورد حمله قرار می گیرد، چهره اش حالت وحشت زده به خود می گیرد، احساس ترس می‌کند و ضربان قلب، تنفس، تعریق وی سرعت می گیرد.

بر طبق دیدگاه مؤلفه ای دانستن هیجان‌ها، اصولاً هیجان را می توان واکنش های زیست – شناختی به موقعیت هایی دانست که آن را یک فرصت مهمّ یا چالش بر انگیز ارزیابی می‌کنیم و این واکنش های زیستی با پاسخی که به آن رویدادهای محیطی می دهیم، همراه می‌شوند(گارنفسکی، ون در کومر، کریج، تیردس و همکاران، 2002: 404).

نقش هیجان‌ها در زندگی:

هیجان‌ها نقش مهمی در جنبه های مختلف زندگی نظیر سازگاری با تغییرات زندگی و رویدادهای تنیدگی زا ایفا می‌کند. هیجان بر نحوه واکنش ما به مشکلات و چالش های محیطی تأثیر می‌گذارند. آن‌ها کمک می‌کنند تا افکار و اعمال خود را تنظیم کنیم و به آن‌ها سازمان دهیم. هیجان‌ها رفتار را هدایت می‌کنند و چون تأثیر زیادی در انسان دارند، معمولا برای تنظیم و کنترل احساسات و همچنین برای کنترل نحوه نشان دادن هیجان‌های خود به دیگران وقت و انرژی زیادی صرف می‌کنیم. با توجه به اهمیت هیجان‌ها، جای تعجب ندارد که آشفتگی هیجانی در بسیاری از اختلالات روانی آشکارا مشاهده می‌شود. تخمین زده می‌شود که در 85 % اختلالات روانی، آشفتگی یا ناراحتی هیجانی وجود دارد(گنجی و گنجی، 1395).

تقریباً هر کسی این نکته را به خوبی می داند که در طول روز با بسیاری از هیجان‌های ناشی از تجربه شغلی روبرو است که باید آن‌ها را تنظیم و مدیریت کند. در ابتدا بهتر است نگاهی به انواع هیجان‌ها بیندازیم:

انواع هیجان‌ها:

هیجان‌های پایه: یعنی هیجان‌هایی که به‌طور طبیعی و ذاتی و به‌طور جهانشمول در افراد وجود دارد و صدور آن‌ها در کمتر از ثانیه اتفاق می افتد(اوانز ، 2003: 10). این هیجان‌ها عبارتند از:

تعجب ( Surprise )              

 ترس  (Fear)

 خشم(Anger  )

غمگینی       Distress

شادی Joy                  

نفرت Disgust                

هیجان‌های شناختی سطح بالاتر: این هیجان‌ها نیز مانند هیجان‌های پایه جهانشمول هستند امّا تفاوتهای فرهنگی بیشتری را ارائه می‌کنند. بروز و زوال این هیجان‌ها به زمان بیشتری از هیجان‌های پایه نیاز دارد. این هیجان‌ها شامل:

رشک و حسد Jealousy 

غرور Pride        

غبطه Envy        

شرم Shame         

خجالت   Embarrassment

احساس گناه Guilt    

عشق Love         

 

افرادی که تنش های هیجانی را تجربه می‌کنند، به علّت عدم آموزش و یا عدم مهارت در تنظیم و کنترل هیجانی معمولاً از طریق مکانیزم ها و راهبردهایی این تنش ها را برطرف می‌کنند. این راهبردها می‌توانند شامل موارد زیر گردند(دادستان، 1386: 49):

1.         حرکات ریتم دار، نوازش کردن و تاب دادن که در دوران کودکی نوعی شیوه دریافت عشق از مادر محسوب می‌شود و در کاهش اضطراب دوران کودکی مؤثر است، می تواند در بزرگسالی برای مقابله با تنشهای روزمره شغلی و یا زندگی شخصی به کار بسته شود.

2.         خود دوستداری را افزایش دهد و فرد را به پذیرش موقت رفتار کودکانه برای جلب تأیید دیگری وادار کند.

3.         خنده و گریه و دشنام که می‌توانند به زیان فرد یا به زیان دیگری باشند.

4.         بیان هیجان‌ها، اعتراف و دعا

5.         پناه بردن به خواب مفرط یا غیر عادی

6.         استفاده مفرط از تفکر و منطق انتزاعی، پرهیز از احساسات آزاردهنده با تمرکز بر جنبه های عقلانی، انفصال هیجان از اندیشه، نادیده گرفتن جنبه احساسی قضایا و پرداختن به تجزیه و تحلیل شناختی آن‌ها. مثلاً: کسی بعد از مورد هجوم واقع شدن توسط شخصی و آسیب دیدگی جدی از فرد مهاجم، به مطالعه در خصوص حمله افراد و دیدن کلیپ ها و فیلم های در این حوزه بپردازد و یا در همایش های این چنینی شرکت کند.

7.         توسل به عمل پرخاشگرانه نظیر درگیری فیزیکی، پرتاپ کردن چیزی به سوی کسی و...

8.         خیالپردازی که شامل هجوم خیالی، صدمه خیالی و یا انتقام خیالی و مواردی از این دست می گردد

9.         انجام اعمال بدنی نظیر فراوانی ادرار و دفع، زیادخوردن و یا تند خوردن، مصرف سیگار و مواد روانگران دیگر، افزایش چشمگیر فعالیت جنسی

صرف نظر از اینکه این راهبردها را مؤثر و یا نامؤثر، بد یا خوب بدانیم نکته مهم این است که آن‌ها مشکل تنش هیجانی را حل نمی‌کنند بلکه موقتاً فشار آن‌ها را به عقب می رانند.

شناسائی هیجان‌ها:

شناسائی، نامگذاری و ابراز احساسات مهارت هایی هستند که معمولاً در کودکی آموخته می‌شوند. با این حال بسیاری از مردم در شناسائی احساسات و نامگذاری صحیح آن‌ها بشدت مشکل دارند و در نتیجه آن‌ها را نادیده می گیرند و و به این ترتیب از آن‌ها آگاه نیستند(گنجی و گنجی، 1395).

انواع نظریه‌های هیجان

نظریه جیمز - لانگه

در این نظریه تلاش بر پاسخ دادن به این سوال مطرح است که در موقع بروز هیجان‌ها اول احساس بوجود می‌آید یا تغییرات جسمی؟ این نظریه پاسخ می دهد که نخست دگرگونی های بدنی به وجود می آیند و هیجان ادراکی است که از این دگرگونی ها حاصل می‌شود. طبق این نظریه این برانگیختگی و عمل است که سبب ایجاد هیجان می‌شود و هیجان برچسبی  است که ما به انواع خاصی از برانگیختگی و عمل می‌زنیم . آن‌ها می‌گویند : «ما چون گریه می‌کنیم، احساس اندوه می‌کنیم، چون حمله می‌کنیم، احساس خشم می‌کنیم و چون می‌لرزیم، احساس ترس می‌کنیم. آن‌ها بر این باورند که مه در وهله اول، رویدادهای محیطی را ادراک می‌کنیم، سپس در واکنش به آن رویدادها، تغیییرات بدنی را تجربه می‌کنیم و آن تغییرات بدنی، هیجان را تولید می‌کنند(استرنبرگ ، 2001).

نظریه بازخورد

در این نظریه نوع احساس یا عاطفه به بازخورد حرکتی مقدماتی بستگی دارد. در نتیجه مفهوم بازخورد برای هیجان یک مفهوم اساسی است. این نظریه توسط نینا بال ارائه کرد. بر اساس نظر وی، هیجان را به عنوان رشته‌ ای از رویدادهای عصبی- عضلانی می‌توان تصوّر کرد که در آن یک موقعیت بدنی یا باز خورد حرکتی مقدماتی نخستین گام آن است. این باز خورد مقدماتی هم غیر ارادی و هم خود به خودی است و نتیجه آن یک حرکت موقتی و جزئی است که به فرد دست می‌دهد. ولی مستقیماً وارد مرحلة نهایی عمل نمی‌شوند. دراین نظریه دو نکته مشهود است: اوّل اینکه در احساس هیجانی هم فعالیت عضلانی بدنی و هم فعالیت درونی و احشایی حائز اهمیت است. دوم اینکه هیجانات مختلف نه تنها متفاوت احساس می‌شوند بلکه با حالتهای مختلفی نیز همراه هستند. تفاوت این نظریه با نظریه جیمز لانگه در این است که به عنوان مثال، احساس تأسف، با حالت آمادگی برای گریه همراه است، نه اینکه نتیجة گریه واقعی باشد. گریة شدید احساس نامناسب را برطرف می‌کند(بال ؛ به نقل از دانیل و لوئیس ، 2012: 46).

نظریه کانن - بارد

نظریه کانن - بارد اهمیت ویژه‌ای در تجزیه و تحلیل هیجان‌ها کسب کرده است. این نظریه بر اهمیت فرایندهای خاص تالاموسی در کیفیت خاص هیجان تاکید دارد. طبق این نظریه، هیجآن‌ها و واکنش های خود آیند تنکردی  به‌طور همزمان امّا مستقل از یکدیگر روی می‌دهد. به بیان دیگر، الگویی از اطلاعات حسّی ممکن است فعّالیت را هم در دستگاه عصبی خود مختار و هم در کرتکس مغز تحریک کند. به گونه‌ای که شخص بتواند هیجانی را تجربه کند، حتّی اگر هیچگونه احساسی را از دستگاه عصبی خود مختار دریافت نکرده باشد. از نظر کانن چند ثانیه طول می کشد تا تغییرات فیزیولوژیک ناشی از فعال سازی سیستم عصبی سمپاتیک به وقوع بپیوندد، اما ما اغلب هیجان‌ها را پس از ادراک محرک، احساس می‌کنیم(هاکن بری و هاکن بری ، 2003).

نظریه فعّال سازی

این نظریه عمدتا توسط اشلوزبرگ  مطرح شده است. این نظریه به جای آن که هیجان را به عنوان یک حالت خاص و از نظر کیفی متفاوت از سایر حالتها تلقی کند، محل رفتار هیجانی را بر روی پیوستاری که همه رفتارها را دربرمی‌گیرد، تعیین می‌کند. قسمت پائین پیوستار که سطح کلی فعالیت نامیده می‌شود، به حالت خواب، قسمتهای وسط به توجهات هوشیارانه و قسمت بالای آن به هیجان‌ها شدید اختصاص یافته است. طبق این نظریه همة هیجاناتی که با تهیجاتی ملایم همراه هستند، مطبوع می‌باشند، در صورتی که احساسات نامطبوع و تند با هیجانات شدید همراه است لذا در قالب این نظریه تفاوتهای کیفی به تفاوتهای کمی تبدیل شده است(دیویدسون، شرر و گلداسمیت ، 2003).

نظریه انگیزشی

بر اساس این نظریه هیجان‌ها را در درجه اوّل می‌توان به منزله انگیزه‌هایی به حساب آورد، زیرا آن‌ها فرایندهایی به حساب می‌آیند که باعث تحریک، تداوم و کنترل فعالیت می‌شوند. در این نظریه ها، انگیزش و هیجان تقریباً همپوشانی دارند. آن‌ها انگیزش را فرآیندی می‌ دانند که به رفتار سو و نیرو می‌ دهد. در طی این نیرودهی به رفتار، دگرگونی هایی تنکردی اتفاق می‌ افتد که قابل بررسی هستند. نظریه پردازان زیستی دو دیدگاه را در خصوص شکل گیری انگیزش بیان می‌کنند: برخی، فرآیند های فیزیولوژیک را در ایجاد انگیزش مهم می‌ دانند. برخی از آن‌ها از نیازهای زیستی صحبت می‌ کنند که سبب ایجاد انگیزش می‌ شوند(خداپناهی، 1395). 

 نظریه روانکاوی

نظریه روانکاوی نه تنها به شخصیت بلکه همچنین به هیجان‌ها و به خصوص به مسأله اضطراب بطور اساسی پرداخته است و به اهمیّت هیجان در فرایندهای تخلیه روانی تاکید داشته است(ترنر ، 2006؛ سویتارز ، 2012). بر اساس این نظریه

الف) بین تجربه محرّک های مولّد هیجان و فرایندهای تنکردی، یک فرایند ناخودآگاه به وقوع می‌پیوندد.

ب) هم فرآیند تنکرد و هم هیجان، هر دو گونه ای از تخلیه انرژی غریزی یکسانی هستند.

ج) هیجان‌ها، نمایاننده تعارض های عزیزی می باشند.

د) هیجان‌ها دارای دو گونه از تظاهرات می باشند: تظاهرات آنی که در حین مواجهه با محرک دیده می‌شوند و تظاهراتی که به صورت بلندمدت در پی عدم حلً تعارض های ناهشیار در فرد دیده می‌شود.

نظریه‌های رفتاری

بر اساس این نظریه ها، شکل گیری و بروز و ظهور هیجان‌ها محصول یادگیری و تقویت محیطی می باشند(چارلز، بایبی و تامپسون ، 2011). البته واتسون اظهار داشت که سه هیجان ترس، عشق و خشم ذاتی هستند که توسط محرکهای ویژه بروز می‌کنند و بقیه هیجان‌ها از طریق یادگیری و تقویت به وجود می آید.

مراحل ششگانه تمرین شناسائی هیجان‌ها :

1.         چه اتفاقی افتاد؟ در این مرحله رویداد تنش زا باید توسط فرد به خوبی توصیف می‌شود.

2.         به نظر چرا این اتفاق رخ داد؟ در این مرحله، فرد بایستی دلایل احتمالی آن را پیدا کند. اهمیّت این مرحله بدین خاطر است که ارزیابی از واقعه یا معنای آن واقعه، اغلب مشخص می‌کند که وی چه واکنش هیجانی به حادثه داشته باشد. به عنوان مثال، اگر او فکر کند که کسی می¬خواهد عمداً از قانون تخطّی کند یا از روی سهو این کار را انجام داده است، ممکن است واکنش‌های مختلفی بروز دهد.

3.         موقعیت چگونه به احساس دامن زد؟ در این مرحله فرد باید به علائم تنکردی خویش برچسب بزند. مثلاً اگر از نظر جسمی متوجه شد که تمام عضلات صورت و دستانش به شدت منقبض شده-اند و معده‌اش درد گرفته است، لرزش دست و پا دارد و فشار جریان خون را در خود حس می‌کند، نام آن را خشم بگذارد.

4.         به دنبال این احساس می‌خواستید چکار کنید؟ اغلب وقتی فردی هیجان‌های آشفته ساز و پریشان کننده را تجربه می‌کند، گرایش پیدا می‌کند که کاری انجام بدهد یا حرفی بزند که غیر منطقی، نادرست و بدفرجام باشد. ممکن است فرد دست به چنین کاری نزند اما این گرایش در سطح فکر و یا تکانه باقی بماند. این تمرین از این رو مفید است که فرد وقتی به تفاوت بین آنچه می خواست انجام دهد و کار واقعاً انجام شده پی ببرد، این اعتماد به نفس را پیدا می‌کند که تکانه ها و گرایش ها و امیال دیگر خویش را تحت کنترل خویش در آورد. مثلاً وقتی شخصی با فحاشی فردی روبرو می‌شود، ممکن است در فکرش بخواهد که به تنبیه فیزیکی او اقدام کند اما ممکن است در عمل از فرد فحاش بخواهد که مؤدب باشد.

5.         واقعاً چه کار کردید؟ در این مرحله باید ببیند که واقعاً در اثر هیجان‌ها چه کار کرده است؟ در مثال بالا گفته شد که فرد در عمل از فرد فحاش خواست که مؤدب باشد.

6.         هیجان و اعمالتان بعداً چه اثری روی شما گذاشتند؟ در این مرحله، عواقب بلند مدّت احساس‌ها و کارهای اعمال مورد شناسائی واقع می‌شوند. مثلاً ممکن است شخصی گستاخی فرد را با گستاخی پاسخ دهد، اما با توبیخ مافوق مواجه گردد و در اثر ناراحتی بعد از مراجعه به خانه کسل گردد و رسیدگی به کارهای خانواده را انجام ندهد و از این طریق انتقاد آن‌ها را هم به وضعیت اضافه کند.

 

منبع:

عینی پور، جواد و هاشمی، نظام. (1396). روان شناسی پلیس و مدیریت هیجان. انتشارات دانشگاه علوم انتظامی امین، تهران: ایران. 

برای ثبت نام در کارگاه ها به منوی کارگاه ها مراجعه نمایید