دکتر جواد عینی پور

دانشیار روان شناسی تربیتی- عضو هیئت علمی

دکتر جواد عینی پور

دانشیار روان شناسی تربیتی- عضو هیئت علمی

دکتر جواد عینی پور


رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا

نشانی کانال ها
eitaa.com/drjavadeynypour
t.me/dreynypour
-------------------------------
نشانی رایانامه: j.eynypour@gmail.com

۱۲ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

نظریه های مربوط به شعور و آگاهی به بررسی ماهیت و عملکرد این دو مفهوم در روانشناسی، فلسفه و علوم اعصاب می‌پردازند. در زیر به برخی از این نظریات و دیدگاه‌ها اشاره می‌شود:

۱. نظریه دوگانگی دکارت

این نظریه که توسط رنه دکارت مطرح شده، بر این باور است که ذهن (شعور) و بدن (ماده) دو موجودیت مستقل هستند. دکارت معتقد بود که ذهن غیرمادی است و نمی‌تواند به طور کامل با فرآیندهای فیزیکی توضیح داده شود. این دیدگاه باعث ایجاد بحث‌های عمیق در مورد ارتباط بین شعور و ماده شد.

۲. نظریه تکاملی آگاهی

این نظریه بر این باور است که آگاهی یک ویژگی طبیعی و نتیجه تکامل بیولوژیکی است. بر اساس این دیدگاه، آگاهی به عنوان یک سازگاری بیولوژیکی برای موجودات زنده توسعه یافته است و به آن‌ها کمک می‌کند تا با محیط خود بهتر سازگار شوند.

۳. نظریه دانستار

برخی از محققان، مانند دیوید چالمرز، معتقدند که آگاهی نمی‌تواند به طور کامل به ویژگی‌های فیزیکی کاهش یابد. او به وجود یک شکاف توصیفی میان پردازش‌های مغزی و تجربه خودآگاهی اشاره می‌کند و بر این باور است که آگاهی باید به عنوان یک ویژگی بنیادی در نظر گرفته شود که مستقل از ویژگی‌های فیزیکی است.

۴. نظریه شعور کل

این نظریه بیان می‌کند که شعور یا آگاهی نه تنها مختص انسان‌ها بلکه در تمام موجودهای زنده و حتی اجزای غیرزنده نیز وجود دارد. طبق این دیدگاه، هر ذره‌ای در جهان شعور خاص خود را دارد و این شعور به عنوان نیروی حیات عمل می‌کند.

۵. نظریه‌های جدید در علوم اعصاب

تحقیقات جدید در علوم اعصاب نشان داده‌اند که آگاهی ممکن است نتیجه تعامل پیچیده‌ای از فرآیندهای عصبی باشد. این تحقیق ها سعی دارند تا نشان دهند چگونه فعالیت‌های مغزی خاص می‌توانند منجر به تجربه‌های خودآگاه شوند.

۶. نظریه‌های کیفی

برخی از فیلسوفان و محققان معتقدند که آگاهی یک کیفیت کیفی است که فراتر از داده‌ها و آگهش ها است. آن‌ها بر این باورند که آگاهی به عنوان یک تجربه درونی، نمی‌تواند با فرآیندهای فیزیکی یا علمی توضیح داده شود.

کتاب "روان‌شناسی رشد و پرورش" به قلم دکتر جواد عینی‌پور و دکتر ابوطالب سعادتی شامیر منتشر شده است. این کتاب به بررسی فرآیندهای رشد و پرورش انسان از تولد تا پیری می‌پردازد و در آن تلاش شده تا جنبه‌های مختلف تحول انسانی در طول زندگی مورد تحلیل قرار گیرد.

ساختار کتاب

کتاب در دو بخش کلی تقسیم‌بندی شده است:

بخش اول: تحول در دوره‌های مختلف

این بخش به بررسی تحول در دوره‌های مختلف زندگی می‌پردازد و شامل فصول زیر است:

  • فصل اول: تحول جسمانی

  • فصل دوم: تحول شناختی

  • فصل سوم: تحول اجتماعی-عاطفی

  • فصل چهارم: تحول اخلاقی

  • فصل پنجم: مباحث اساسی تحول (شامل هوش، تفاوت‌های فردی، یادگیری و...)

بخش دوم: رشد و پرورش

در این بخش، مباحث نظری و عملی مربوط به رشد و پرورش در سنین مختلف بررسی شده است:

  • فصل ششم: رشد و پرورش نوزاد (تولد تا ۲ سالگی)

  • فصل هفتم: رشد و پرورش از ۲ تا ۶ سالگی

  • فصل هشتم: رشد و پرورش از ۷ تا ۱۱ سالگی

  • فصل نهم: رشد و پرورش از ۱۱ تا ۲۰ سالگی

  • فصل دهم: رشد و پرورش از ۲۰ تا ۴۰ سالگی (بزرگسالی اول)

  • فصل یازدهم: رشد و پرورش از ۴۰ تا ۶۵ سالگی و پیری (بعد از ۶۵ سالگی)

هدف کتاب

این کتاب علاوه بر اینکه برای دانشجویان رشته‌های مرتبط با روان‌شناسی و علوم تربیتی مفید است، می‌تواند به عنوان یک راهنما برای مشاوران، مربیان آموزش و پرورش، مشاوران مدارس، دین گستران مراکز تربیتی و پزشکان اطفال نیز مورد استفاده قرار گیرد.کتاب "روان‌شناسی رشد و پرورش" در سال ۱۴۰۱ منتشر شده و با توجه به محتوای جامع خود، می‌تواند منبع مناسبی برای کسانی باشد که به مطالعه علمی در زمینه رشد انسانی علاقه‌مند هستند.

نظریه رشد شای، که توسط کلاوس وارنر شای (Klaus Warner Schaie) توسعه یافته است، به بررسی رشد شناختی در طول زندگی انسان می‌پردازد. این نظریه به ویژه بر تغییرات شناختی در بزرگسالی و میانسالی تأکید دارد و از طریق مطالعه‌های طولی، به تحلیل چگونگی تغییر توانایی‌های شناختی در طول زمان پرداخته است.

مفاهیم کلیدی نظریه شای

۱. مراحل رشد شناختی

شای مراحل مختلفی را برای رشد شناختی در نظر گرفته است که شامل هفت مرحله اصلی می‌شود:

  1. مرحله فراگیری (کودکی و نوجوانی):

    • در این مرحله، دو دهه اول زندگی صرف یادگیری و فراگیری دانش می‌شود.
    • افراد جوان از تفکر عملیات عینی به تفکر عملیات صوری پیشرفت می‌کنند و روش‌های جدیدی برای یادگیری اطلاعات ابداع می‌کنند.
  2. مرحله دستیابی (اوایل بزرگسالی):

    • در این مرحله، افراد تلاش می‌کنند مهارت‌های شناختی خود را با موقعیت‌های واقعی زندگی مانند کار و روابط اجتماعی سازگار کنند.
    • تمرکز بر کاربرد دانش در زندگی روزمره بیشتر از یادگیری صرف است.
  3. مرحله مسئولیت (میانسالی):

    • در این مرحله، افراد مسئولیت‌های بیشتری را در زمینه شغل، خانواده و جامعه بر عهده می‌گیرند.
    • تفکر اجرایی به عنوان پیشرفته‌ترین شکل تفکر در این مرحله شکل می‌گیرد.
  4. مرحله اجرایی (اواخر میانسالی):

    • در این مرحله، افراد به مدیریت پیچیدگی‌های زندگی و تصمیم‌گیری‌های مهم می‌پردازند.
    • توانایی‌های شناختی به اوج خود می‌رسد و افراد باید به مسائل پیچیده‌تر بپردازند.
  5. مرحله ادغام مجدد (اواخر بزرگسالی):

    • در این مرحله، افراد به ادغام تجربیات گذشته و حال خود پرداخته و به بازنگری در زندگی خود می‌پردازند.
    • این مرحله معمولاً با بازنشستگی و تغییرات اجتماعی همراه است.

۲. هوش سیال و هوش متبلور

شای همچنین دو نوع هوش را معرفی کرده است:

  • هوش سیال: توانایی حل مسائل جدید و تفکر منطقی بدون وابستگی به دانش قبلی. این نوع هوش معمولاً با افزایش سن کاهش می‌یابد.

  • هوش متبلور: دانش و مهارت‌هایی که از تجربیات گذشته ناشی می‌شوند. این نوع هوش معمولاً تا میانسالی افزایش می‌یابد و سپس ممکن است ثابت بماند یا کاهش یابد.

۳. مطالعه طولی سیاتل

شای با رهبری مطالعه طولی سیاتل، داده‌های مهمی درباره تغییرات شناختی در بزرگسالی جمع‌آوری کرد. این مطالعه نشان داد که:

  • توانایی‌های شناختی مانند استدلال قیاسی، حافظه کلامی و توانایی کلامی در دوره میانسالی افزایش یافته و سپس کاهش پیدا می‌کنند.

  • سرعت پردازش اطلاعات معمولاً از اواسط بزرگسالی کاهش می‌یابد

نظریه ویگوتسکی، که توسط لئونتیف ویگوتسکی، روانشناس روسی، در اوایل قرن بیستم توسعه یافته است، به بررسی نقش فرهنگ و تعاملات اجتماعی در رشد شناختی انسان می‌پردازد. این نظریه به عنوان یکی از مهم‌ترین نظریه‌ها در روانشناسی رشد و آموزش شناخته می‌شود و تأکید زیادی بر تأثیر محیط اجتماعی بر فرآیندهای شناختی دارد.

مفاهیم کلیدی نظریه ویگوتسکی

۱. رشد شناختی و فرهنگ

ویگوتسکی بر این باور بود که رشد شناختی انسان نه تنها تحت تأثیر عوامل زیستی بلکه به شدت تحت تأثیر عوامل فرهنگی و اجتماعی قرار دارد. او معتقد بود که یادگیری و آموزش‌های اجتماعی معمولاً مقدم بر رشد شناختی هستند. به عبارت دیگر، افراد از طریق تعامل با دیگران و فرهنگ خود، مهارت‌ها و دانش را کسب می‌کنند.

۲. منطقه تقریبی رشد (Zone of Proximal Development - ZPD)

یکی از مفاهیم کلیدی نظریه ویگوتسکی، منطقه تقریبی رشد است. این مفهوم به فاصله بین سطح فعلی توانایی‌های یک کودک (آنچه که می‌تواند به تنهایی انجام دهد) و سطح بالقوه او (آنچه که می‌تواند با کمک دیگران انجام دهد) اشاره دارد. ویگوتسکی بر این باور بود که یادگیری مؤثر زمانی اتفاق می‌افتد که کودک در این منطقه قرار گیرد و با راهنمایی افراد آگاه‌تر از خود، مهارت‌های جدید را کسب کند.

۳. نقش زبان در رشد شناختی

ویگوتسکی زبان را ابزاری اساسی برای انتقال اطلاعات و ساخت معنا می‌دانست. او معتقد بود که زبان نه تنها وسیله‌ای برای ارتباط است، بلکه ابزاری برای تفکر نیز محسوب می‌شود. ویگوتسکی سه مرحله برای رشد گفتار درونی تعریف کرد:

  • مرحله اول: کودک به اشیای غایب اشاره می‌کند.

  • مرحله دوم: کودک شروع به گفتگوی خودمحورانه می‌کند و به خود فرمان می‌دهد.

  • مرحله سوم: گفتار خصوصی کاهش یافته و به تفکر درونی تبدیل می‌شود.

۴. درونی‌سازی (Internalization)

ویگوتسکی فرآیند درونی‌سازی را به عنوان تبدیل تجربه‌ها یا عملکردهای اجتماعی بیرونی به کارکردهای ذهنی عالی تعریف کرد. این فرآیند شامل استفاده از ابزارها و نشانه‌ها برای ذخیره‌سازی تجربیات بیرونی است. کودک با استفاده از گفتار خودمحورانه، مسائل را درونی کرده و آن‌ها را به صورت مستقل حل می‌کند.

۵. نظام شاگردی (Apprenticeship)

ویگوتسکی اعتقاد داشت که یادگیری از طریق نظام شاگردی حاصل می‌شود، یعنی با راهنمایی افراد آگاه‌تر، کودک مهارت‌های جدید را یاد می‌گیرد. این نظام شامل تعاملات اجتماعی است که در آن فرد با کمک دیگران توانایی‌های خود را گسترش می‌دهد.

تفاوت نظریه ویگوتسکی با نظریه پیاژه

نظریه ویگوتسکی با نظریه ژان پیاژه تفاوت‌های اساسی دارد:

  • رشد اجتماعی: پیاژه معتقد بود که کودکان باید به طور مستقل کاوش کنند تا یاد بگیرند، در حالی که ویگوتسکی بر اهمیت تعاملات اجتماعی تأکید دارد.

  • نقش زبان: پیاژه زبان را نتیجه تفکر می‌دانست، اما ویگوتسکی زبان را ابزاری برای تفکر و یادگیری معرفی کرد.

  • رشد فرهنگی: ویگوتسکی معتقد است که رشد شناختی تحت تأثیر فرهنگ قرار دارد و این امر در هر فرهنگی متفاوت است.

پژوهش‌های آمیخته (Mixed Methods Research) رویکردی است که در آن از ترکیب روش‌های کمی و کیفی برای جمع‌آوری و تحلیل داده‌ها استفاده می‌شود. این نوع پژوهش به محققان این امکان را می‌دهد که از مزایای هر دو روش بهره‌برداری کنند و تصویری جامع‌تر از پدیده‌های مورد مطالعه ارائه دهند. انواع مختلف پژوهش‌های آمیخته شامل موارد زیر است:

۱. طرح‌های تحقیق آمیخته به هم تنیده (Embedded Mixed Methods)

در این نوع طرح، پژوهشگر به هر دو مجموعه داده‌های کمی و کیفی وزن یکسان می‌دهد. داده‌های کمی و کیفی به طور همزمان گردآوری می‌شوند و در تحلیل داده‌ها به مقایسه دو دسته داده پرداخته می‌شود تا همگونی یافته‌ها نمایان شود. این طرح معمولاً برای بررسی عمیق‌تر یک پدیده خاص استفاده می‌شود.

۲. طرح‌های تحقیق آمیخته تشریحی (Explanatory Mixed Methods)

در این نوع، پژوهشگر ابتدا داده‌های کمی را جمع‌آوری کرده و تحلیل می‌کند و سپس از داده‌های کیفی برای توضیح و تبیین نتایج به‌دست‌آمده استفاده می‌کند. این روش مناسب است زمانی که نیاز به درک عمیق‌تری از دلایل یا زمینه‌های نتایج کمی وجود دارد.

۳. طرح‌های تحقیق آمیخته اکتشافی (Exploratory Mixed Methods)

این نوع طرح معمولاً با جمع‌آوری داده‌های کیفی آغاز می‌شود تا زمینه‌ای برای شناسایی جنبه‌های مختلف یک پدیده فراهم کند. پس از آن، فرضیه‌هایی شکل می‌گیرد که با استفاده از داده‌های کمی مورد آزمون قرار می‌گیرند. این روش برای کشف موضوعات جدید یا بررسی موقعیت‌های نامعین مفید است.

CVI-I و CVI-S دو شاخص مهم برای ارزیابی روایی محتوایی در ابزارهای اندازه‌گیری مانند پرسشنامه‌ها هستند. این شاخص‌ها به ما کمک می‌کنند تا میزان اعتبار گویه‌ها و مقیاس‌های استفاده شده را بررسی کنیم.

CVI-I (Content Validity Index - Item Level)

CVI-I به بررسی روایی محتوایی در سطح هر گویه یا آیتم می‌پردازد. برای محاسبه این شاخص، از متخصصان خواسته می‌شود تا میزان مرتبط بودن، وضوح و سادگی هر گویه را بر اساس یک طیف لیکرتی ۴ قسمتی ارزیابی کنند. سپس تعداد متخصصانی که به هر گویه امتیاز ۳ یا ۴ داده‌اند، بر تعداد کل متخصصان تقسیم می‌شود. اگر مقدار CVI-I بالای ۰.۷۹ باشد، گویه قابل قبول است. اگر بین ۰.۷ تا ۰.۷۹ باشد، نیاز به بازبینی دارد و اگر کمتر از ۰.۷ باشد، باید حذف شود.

CVI-S (Content Validity Index - Scale Level)

CVI-S به بررسی روایی محتوایی در سطح مقیاس یا مجموعه‌ای از گویه‌ها می‌پردازد. این شاخص معمولاً با دو روش محاسبه می‌شود:

  1. S-CVI/UA (Universal Agreement): در این روش تعداد متخصصانی که به یک گویه امتیاز ۳ یا ۴ داده‌اند، بر تعداد کل متخصصان تقسیم می‌شود.

  2. S-CVI/AVE (Average): در این روش میانگین CVI-I تمام گویه‌ها محاسبه می‌شود.

CVI-S به ما کمک می‌کند تا بفهمیم آیا مجموعه‌ای از گویه‌ها به طور کلی اعتبار لازم را دارند یا خیر.

گرسیون یکی از تکنیک‌های مهم در تحلیل داده‌ها است که به بررسی و پیش‌بینی روابط بین متغیرها می‌پردازد. در این زمینه، چهار روش اصلی رگرسیون وجود دارد: رگرسیون پیش‌رو، رگرسیون پس‌رو، رگرسیون گام به گام و رگرسیون حذفی. در ادامه به توضیح تفاوت‌های این روش‌ها می‌پردازیم.

رگرسیون پیش‌رو (Forward Selection)

در این روش، مدل از هیچ متغیری شروع می‌شود و به تدریج متغیرهای مستقل به مدل اضافه می‌شوند. در هر مرحله، متغیری که بیشترین همبستگی را با متغیر وابسته دارد و به مدل کمک می‌کند، انتخاب می‌شود. این روند تا زمانی ادامه می‌یابد که دیگر هیچ متغیری با همبستگی معنادار باقی نماند.

ویژگی‌ها:

  • شروع بدون هیچ متغیری

  • افزودن تدریجی متغیرها بر اساس همبستگی

  • مناسب برای زمان‌هایی که تعداد متغیرها زیاد است و نمی‌دانیم کدام یک مهم‌تر هستند.

رگرسیون پس‌رو (Backward Elimination)

این روش برعکس روش پیش‌رو عمل می‌کند. در ابتدا تمام متغیرهای مستقل وارد مدل می‌شوند و سپس به تدریج متغیرهایی که تأثیر کمی بر روی متغیر وابسته دارند، حذف می‌شوند. این کار ادامه می‌یابد تا فقط متغیرهای معنادار باقی بمانند.

ویژگی‌ها:

  • شروع با همه متغیرها

  • حذف تدریجی متغیرها بر اساس عدم معناداری

  • مناسب برای زمانی که فرض می‌کنیم اکثر متغیرها ممکن است تأثیرگذار باشند.

رگرسیون گام به گام (Stepwise Regression)

این روش ترکیبی از دو روش پیش‌رو و پس‌رو است. در اینجا، ابتدا یک یا چند متغیر وارد مدل می‌شوند و سپس در هر مرحله، هم به افزودن متغیرهای جدید و هم به حذف متغیرهای غیرضروری پرداخته می‌شود. این فرآیند تا زمانی ادامه می‌یابد که دیگر هیچ تغییر معناداری در مدل ایجاد نشود.

ویژگی‌ها:

  • ترکیبی از روش‌های پیش‌رو و پس‌رو

  • افزودن و حذف همزمان متغیرها

  • کارآمد برای انتخاب بهترین مدل از میان تعداد زیادی از متغیرها.

رگرسیون حذفی (Remove Regression)

این اصطلاح معمولاً به روش‌های مشابه با رگرسیون پس‌رو اشاره دارد که در آن ابتدا تمام متغیرها وارد مدل شده و سپس بر اساس معیارهای آماری، برخی از آن‌ها حذف می‌شوند. این روش بیشتر بر روی حذف تأکید دارد تا انتخاب.

ویژگی‌ها:

  • مشابه رگرسیون پس‌رو

  • تمرکز بر روی حذف غیرضروری‌ها

  • بیشتر در تحلیل‌های دقیق و عمیق مورد استفاده قرار می‌گیرد.

کارول گیلیگان، روانشناس و پژوهشگر فمینیست، نظریه‌ای درباره رشد اخلاقی ارائه داده است که به طور خاص بر تفاوت‌های جنسیتی در استدلال‌های اخلاقی تمرکز دارد. این نظریه به نقد مراحل رشد اخلاقی لورنس کلبرگ پرداخته و مراحل رشد اخلاقی زنان را با محوریت اخلاق مراقبت تعریف می‌کند.

نقد نظریه کلبرگ

گیلیگان به عنوان یکی از شاگردان کلبرگ، متوجه شد که نظریه او بیشتر بر مبنای تجربیات مردانه و اصول انتزاعی عدالت استوار است. او بر این باور بود که این رویکرد نمی‌تواند به درستی تجربیات و استدلال‌های اخلاقی زنان را نمایندگی کند. در حالی که کلبرگ بر اصول عدالت و حقوق تأکید می‌کند، گیلیگان معتقد است که زنان بیشتر بر روابط بین فردی و مسئولیت‌های مراقبتی تمرکز دارند

مراحل رشد اخلاقی گیلیگان

گیلیگان مراحل رشد اخلاقی زنان را به صورت زیر توصیف می‌کند:

  1. سطح اول: بقای فردی

    • در این مرحله، فرد بر نیازهای خود تمرکز دارد و خودمحوری غالب است.

    • گذرگاه اول: حرکت از خودمحوری به مسئولیت‌پذیری.

  2. سطح دوم: ارزش قائل شدن برای فداکاری

    • در این مرحله، فرد به دیگران توجه بیشتری می‌کند و فداکاری را در نظر می‌گیرد.

    • گذرگاه دوم: حرکت از فداکاری به سمت عزت نفس.

  3. سطح سوم: اخلاق بدون خشونت

    • در این مرحله، فرد به تعادل بین نیازهای خود و دیگران دست می‌یابد و مسئولیت عواقب اعمالش را می‌پذیرد. این مرحله شامل توجه به تأثیر اعمال بر دیگران و تلاش برای حفظ روابط سالم است

مفهوم صدای زنانه و مردانه

گیلیگان همچنین دو نوع صدای اخلاقی را معرفی می‌کند:

  • صدای مردانه: منطقی و فردگرا، با تأکید بر حقوق و عدالت.

  • صدای زنانه: تأکید بر روابط بین فردی و مراقبت از دیگران، که بیشتر بر نیازهای افراد تمرکز دارد

نتیجه‌گیری

نظریه گیلیگان نه تنها به تفاوت‌های جنسیتی در استدلال‌های اخلاقی اشاره دارد بلکه بستر مناسبی برای بحث‌های فمینیستی در حوزه اخلاق فراهم کرده است. او نشان می‌دهد که چگونه زنان با رویکرد متفاوتی به مسائل اخلاقی نزدیک می‌شوند و این تفاوت‌ها باید مورد توجه قرار گیرد تا فهم دقیق‌تری از رشد اخلاقی ارائه شود

منابع

  • Gilligan, C. (1982). In a Different Voice: Psychological Theory and Women's Development. Harvard University Press.

  • Ahmad, A. (2016). Feminist Ethics and the Ethics of Care. Journal of Gender Studies, 25(2), 127-140.

  • Tang, Y. (2006). Ethical Development in Women: A Critique of Kohlberg's Theory. Journal of Psychology, 12(4), 266-268.

باربارا فردریکسون، روانشناس و پژوهشگر برجسته در حوزه روانشناسی مثبت، نظریه‌ای به نام نظریه ساخت و گسترش را ارائه داده است که به بررسی تأثیر هیجان های مثبت بر رشد و بالندگی انسان می‌پردازد. این نظریه بر این اصل استوار است که هیجان های مثبت نه تنها به بهبود کیفیت زندگی کمک می‌کنند، بلکه می‌توانند منجر به توسعه و گسترش منابع فردی نیز شوند.

اصول نظریه ساخت و گسترش

فردریکسون در این نظریه پنج کارکرد اصلی برای هیجان های مثبت تعریف کرده است:

  1. گسترش و بسط‌دهی: هیجانات مثبت دامنه تفکر و عمل را افزایش می‌دهند، در حالی که هیجانات منفی ممکن است باعث محدودیت دیدگاه شوند.

  2. ساخت منابع: تجربه هیجانات مثبت می‌تواند به ایجاد منابع جسمی، روانی، اجتماعی و ذهنی کمک کند که برای مدیریت زندگی ضروری هستند.

  3. خنثی‌سازی اثرات منفی: هیجان های مثبت قادرند تأثیرهای مخرب هیجان های منفی را کاهش دهند و به بازگشت به حالت طبیعی کمک کنند.

  4. تاب‌آوری: هیجان های مثبت موجب افزایش تاب‌آوری فرد می‌شوند و او را قادر می‌سازند تا بهتر با چالش‌ها روبرو شود.

  5. بالندگی و شکوفایی: این هیجان ها باعث رشد فردی و شکوفایی انسان می‌شوند.

نسبت هیجان های مثبت به منفی

یکی از یافته‌های کلیدی فردریکسون این است که نسبت بهینه هیجان های مثبت به منفی برای بالندگی انسان برابر با ۳ به ۱ است. این بدان معناست که برای هر سه تجربه هیجان مثبت، یک تجربه هیجان منفی مطلوب است تا فرد بتواند به شکوفایی برسد

ده هیجان مثبت برتر

فردریکسون همچنین ده هیجان مثبت را شناسایی کرده است که شامل موارد زیر می‌شود:

  • خوشی

  • قدردانی

  • آرامش

  • رغبت

  • امید

  • سربلندی

  • سرگرمی

  • الهام

  • خشیت

  • عشق

این هیجان ها نه تنها تجربه‌های خوشایند هستند، بلکه نقش مهمی در ارتقاء کیفیت زندگی و رشد فردی دارند.

نظریه شرطی‌سازی دو عاملی ماورر (Hobart Mowrer) یکی از نظریه‌های مهم در روان‌شناسی یادگیری است که به بررسی چگونگی یادگیری رفتارهای انسان‌ها و حیوانات می‌پردازد. این نظریه به‌ویژه در زمینه اختلالات اضطرابی و وسواس فکری-عملی کاربرد دارد. ماورر به‌عنوان یکی از پیروان نظریه کاهش سایق هال، نظریه خود را بر مبنای شرطی‌سازی کلاسیک و شرطی‌سازی کنشگر (ابزاری) بنا نهاده است.

اصول کلیدی نظریه شرطی‌سازی دو عاملی ماورر

1. شرطی‌سازی کلاسیک

ماورر معتقد است که یادگیری در ابتدا از طریق شرطی‌سازی کلاسیک (پاولف) انجام می‌شود، جایی که یک محرک خنثی (مانند صدای زنگ) با یک محرک غیرشرطی (مانند غذا) جفت می‌شود. این جفت شدن منجر به ایجاد یک پاسخ شرطی (مانند ترس یا امید) در فرد می‌شود.

2. شرطی‌سازی کنشگر

پس از ایجاد پاسخ‌های شرطی از طریق شرطی‌سازی کلاسیک، رفتارهای خاص از طریق شرطی‌سازی کنشگر تقویت می‌شوند. در این مرحله، رفتارهایی که منجر به کاهش اضطراب یا ترس می‌شوند، تقویت می‌شوند. به عبارت دیگر، اگر فرد با انجام یک عمل خاص بتواند اضطراب خود را کاهش دهد، احتمال تکرار آن عمل در آینده افزایش می‌یابد.

3. دو عامل یادگیری

نظریه ماورر بر این اساس است که یادگیری شامل دو عامل اصلی است:

  • عامل اول: پاسخ اضطرابی ناشی از شرطی‌سازی کلاسیک.

  • عامل دوم: رفتار وسواسی که از طریق کاهش اضطراب تقویت می‌شود.

این دو عامل به هم مرتبط هستند و باعث ایجاد چرخه‌ای از رفتارها و پاسخ‌ها می‌شوند.

کاربردهای نظریه

نظریه شرطی‌سازی دو عاملی ماورر به‌ویژه در درمان اختلالات اضطرابی و وسواس فکری-عملی کاربرد دارد. در این زمینه:

  • افکار وسواسی: افکار وسواسی ممکن است به دلیل تجربیات قبلی با محرک‌های اضطراب‌آور ایجاد شوند. این افکار خود باعث ایجاد اضطراب شرطی می‌شوند.

  • رفتارهای وسواسی: اعمال وسواسی (مانند شستن دست‌ها یا چک کردن مکرر) به عنوان راه‌هایی برای کاهش اضطراب عمل می‌کنند و بنابراین تقویت می‌شوند.

نظریه کلارک لئونارد هال (Clark Leonard Hull) در روان‌شناسی یادگیری به بررسی چگونگی یادگیری و رفتار انسان‌ها و جانوران می‌پردازد و فرمول‌های خاصی برای توصیف این فرآیندها ارائه می‌دهد. یکی از مهم‌ترین مفاهیم در نظریه هال، «توان واکنش مؤثر لحظه‌ای» (SER) است که به صورت زیر تعریف می‌شود:

 

SER = [SHR × D × V × K - (IR + sIR)] - SOR

توضیح اجزای فرمول

SER: توان واکنش مؤثر لحظه‌ای، که نشان‌دهنده احتمال انجام یک پاسخ آموخته شده در یک زمان مشخص است.

SHR: نیرومندی عادت (Strength of Habit)، که نمایانگر قدرت ارتباط بین محرک و پاسخ است. هر چه این مقدار بیشتر باشد، احتمال تکرار پاسخ نیز افزایش می‌یابد.

D: سائق (Drive)، که به نیاز یا تنش اشاره دارد و رفتار را تحریک می‌کند. این مقدار نشان‌دهنده شدت نیاز فیزیولوژیکی یا روانی است.

V: پویایی شدت محرک (Stimulus Intensity), که نشان‌دهنده تأثیر شدت محرک بر پاسخ است. هر چه شدت محرک بیشتر باشد، احتمال انجام پاسخ آموخته شده نیز افزایش می‌یابد.

K: انگیزش تشویقی (Incentive Motivation)، که به مقدار تقویت یا تشویق اشاره دارد. این مقدار نشان‌دهنده تأثیر مثبت تقویت‌ها بر رفتار است.

IR: بازداری واکنشی (Reactive Inhibition)، که به تأثیر منفی بر روی پاسخ اشاره دارد و معمولاً ناشی از خستگی یا عدم تمرکز است.

SIR: بازداری شرطی (Conditioned Inhibition)، که به اثرات منفی ناشی از یادگیری‌های قبلی اشاره دارد و می‌تواند مانع از بروز پاسخ آموخته شده شود.

SOR: اثر نوسان (Oscillatory Reaction), که به تأثیرات متغیر و موقتی بر روی توان واکنش اشاره دارد. این اثر توضیح می‌دهد که چرا یک پاسخ آموخته شده ممکن است در زمان‌های مختلف متفاوت باشد.

مفهوم کلی

فرمول توان واکنش مؤثر لحظه‌ای نشان‌دهنده ترکیبی از عوامل مثبت و منفی است که بر روی احتمال بروز یک رفتار خاص تأثیر می‌گذارند. برای اینکه یک پاسخ آموخته شده ظاهر شود، مقدار sER باید از یک آستانه مشخص (آستانه واکنش) فراتر رود. اگر sERکمتر از این آستانه باشد، پاسخ یادگرفته شده انجام نخواهد شد.

 

گاتری (Edwin Ray Guthrie) یکی از نظریه‌های مهم در روان‌شناسی تربیتی و یادگیری است که در آن به ارتباط بین محرک‌ها و پاسخ‌ها تأکید می‌شود. این نظریه به‌ویژه بر اساس اصول رفتارگرایی و نظریه‌های پیشین مانند نظریه ثرندایک و پاولف شکل گرفته است.

اصول کلیدی نظریه گاتری

1. نظریه مجاورت (Contiguity Theory)

گاتری بر این باور بود که یادگیری از طریق ارتباط نزدیک یا مجاورت بین محرک و پاسخ اتفاق می‌افتد. او معتقد است که اگر یک محرک خاص به یک پاسخ خاص منجر شود، در آینده با تکرار آن محرک، همان پاسخ دوباره ایجاد خواهد شد. این اصل به عنوان قانون مجاورت شناخته می‌شود و به وضوح بیان می‌کند که یادگیری در نخستین همایندی‌های محرک و پاسخ رخ می‌دهد

2. یادگیری یک‌بار آموختن (One-Trial Learning)

گاتری بر این عقیده است که یادگیری می‌تواند تنها با یک بار تجربه حاصل شود. او اعتقاد داشت که نیازی به تکرارهای متعدد نیست و هر بار که فرد در معرض یک محرک خاص قرار می‌گیرد، پاسخ مربوطه را یاد می‌گیرد

3. عمل و حرکت

گاتری بین "عمل" (act) و "حرکت" (movement) تمایز قائل می‌شود. او "عمل" را به عنوان یک مفهوم انتزاعی تعریف می‌کند که از ترکیب حرکات خاص به وجود می‌آید. حرکات خاص باید به طور جداگانه شرطی شوند تا به یک عمل منجر شوند

4. واپس‌آیندی (Recency Principle)

این اصل بیان می‌کند که آخرین عملی که فرد در پاسخ به یک محرک انجام داده، بیشتر احتمال دارد که در آینده تکرار شود. بنابراین، یادگیری همواره ادامه دارد تا زمانی که محرکی وجود داشته باشد

5. عدم تأکید بر تقویت

بر خلاف بسیاری از نظریه‌پردازان دیگر مانند اسکینر، گاتری تقویت را به عنوان عامل اصلی یادگیری نمی‌بیند. او معتقد است که تقویت تنها یک اصل ثانویه است و نمی‌تواند جایگزین اصل مجاورت باشد

6. فراموشی

گاتری فراموشی را ناشی از یادگیری پاسخ‌های تازه می‌داند که جانشین پاسخ‌های قبلی می‌شوند. بنابراین، فراموشی خود نوعی یادگیری جدید است

کاربردهای نظریه گاتری

نظریه گاتری در آموزش و پرورش کاربردهای زیادی دارد. او پیشنهاد می‌کند که برای آموزش مؤثرتر، باید مطالب آموختنی را به اجزای کوچک‌تر تقسیم کرد و سپس هر جزء را به صورت جداگانه آموزش داد. این رویکرد باعث می‌شود تا یادگیری برای دانش‌آموزان ساده‌تر و قابل فهم‌تر شود.

جمع‌بندی

نظریه گاتری بر پایه ارتباط مستقیم بین محرک‌ها و پاسخ‌ها تأکید دارد و معتقد است که یادگیری می‌تواند تنها با یک بار تجربه حاصل شود. این نظریه با توجه به سادگی آن، هنوز هم در زمینه‌های مختلف آموزشی مورد استفاده قرار می‌گیرد و به عنوان یکی از مبانی رفتارگرایی شناخته می‌شود.